ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

ماجرای ازدواج من و بابایی

سلام ثنای من. قربونت بشم الهی که با شیطونی هات کلافم کردی. دیگه نمی دونم باید چیکار کنم از دستت؟ همش تو کشوها و کابینتایی. روزی 100 بار باید بچینمشون. هر وقتم دعوات میکنم یه خنده ای میکنی و باهام دالی میکنی که دیگه دلم نمیاد چیزی بگم. حالا بگذریم از این همه انرژی که برای جمع کردنشون میذارم. همش نگرانم کاری دست خودت و من ندی. آخه هر وقت در حال کار کردن تو آشپزخونم تو هم نگرانی من تنهایی از پس کارا بر نیام. بدو بدو میای دنبالم و کمکم میکنی. اونم چه کمکی؟؟؟؟؟ دیروز ترشی درست کردم. ولی با چه دردسری. تازه بابا جونت میگه من به جات باشم مربا . رب گوجه و ... طبیعی درست میکنم. نمی دونه که من با چه مکافاتی فقط غذا درست می کنم. از امروز تصمیم دارم...
7 دی 1392

2 مروارید بالای دخملی بیرون زدن

سلام نفس مامان. تو پست قبل یادم رفت بنویسم که بالاخره تقریبا بعد دو ماه ونیم 2 مروارید بالایی هم بیرن زدن. اینقده خوشکلن که نگو. ایشالله که همیشه باهاشون چیزای خوب و مقوی بخوری نفس مامان. حالا تو اسرع وقت یه عکس خوشکل میگیرم ازشون.  درضمن 2 روز پیش یهووی تو روضه خونه عموی من 2-3 قدم به سمت خاله سمیه رفتی. منم کلی ذوق کردم. ولی هر چی تلاش میکنم به سمت من بیای نمیای. از بس عجله داری برای اومدن پیشم حول میشی و تعادلت رو از دست میدی و میفتی. منم باید سعی کنم دیگه اینقد ذوق زده نشم که ایشالله تو زودتر راه بیفتی. فعلا این چند تا عکسو داشته باش تا بعد: این لباس هدیه گلیه. رفته بودیم از هدیه عکس بگیریم. تن تو هم کردیم. قربونت بشم...
29 آذر 1392

11 ماهگیت مبارک دختر نازنینم

سلام جیگرگوشم. با عرض پوزش بخاطر تاخیر در تبریک به نازنین دخترم برای یازدهمین ماهگردش. باورم نمیشه 1 ماه دیگه دختر کوچولوی من 1 ساله میه بسلامتی. چقد روزا سریع میگذرن. انگار همین دیروز بود که با چشمی پر از اشک از بیمارستان مرخص می شدم در حالیکه تکه ای از وجودم رو تو ان آی سی یو میذاشتم. چه روزای سختی بود اون 5 روزی که می رفتم خونه در حالیکه تو باهام نبودی. دردم فراموشم شده بود وقتی درد بزرگتری داشتم . درد دوری از میوه دلم که 9 ماه تو وجودم پرورونده بودمش و حالا بهم اجازه نمی دادن کنارش باشم. خدایا هیچ مادری رو از بچش جدا نکن. خدایا نگهدار همه نی نی های پاک و معصوم باش. خوب بیخیال. خیلی هندی شد. مهم اینه که دختر کوچولوی من الان کنارمه و ...
26 آذر 1392

روزمره های دخمل طلای مامان در 10 تا 10 و نیم ماهگی

سلام به نور چشمم. ثنای مهربونم. اومدم با کلی عکس خییییییییییییییییییییلی قشنگ. هر کی این پستو از دست بده نصف عمرش بر فنا رفته.  حالا ببینید کی گفتم. پس بیا که رفتیمممم . . . . قبل از هر چیز ثنا خانوم اولین آرایشگاه رسمی زندگیش رو بسلامتی رفت. یعنی چی؟ یعنی اینی که میبینید: ثنا خانومم:آخه مامان خانوم بیکار بودی منو بردی آرایشگاه. آخه شبیه پسرا شدم.  بذار ببینم بابایی تو اتاق داره چی میکنه؟ هالای لای لای.(استغفرالله. یادم نبود. محرمه) هاهاها. عجب لطیفه خنده داری بود بابایی و این هم ذوق ثنا جونم که به کمک بابایی روی پاش ایستاده. الهی من دورت بگردم زندگیم الوووو...
9 آذر 1392

عکسای آتلیه ثنا جونم

  تشکر ویژه از خاله آیسان.خاله لیلا و خاله ی آریسا. ممنون به خاطر نظرات قشنگتون سلام به نفسم. یه چند تا عکس فعلا میذارم تا خاله عاطی تو کف نمونه تا بعدا .... ضمنا خاله عاطی تو که اینقد دلت برام تنگ شده سر کیسه پر از پولتو که تا چند روز دیگه با اولین حقوقت شارژ میشه شل کن و یه بلیط هواپیمابگیر بیا 2 روز منو ببینو برو. دروغ میگم بگو دروغ میگی. ضمنا سرکار رفتنت مبارک باشه. ایشالله از اون خاله های دست و دل باز باشی و هیییییییییییییییییییی برام چیزای خوب و خوشکل بگیری.    خاله آیسان :از زبون مامانی وحیده...یه دخمل دارم شاه نداره از خوشگلی تا نداره..به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم... خاله لیلا:سلام دوست ج...
7 آذر 1392

به کدامین گناه کشته شدند ؟

      پشت ماشینی نوشته بود :   یزید اگه مردی بیا فلان آباد ...   و یه ماشین دیگه ، پشت شیشه اش نوشته بود :   یزید مگه نیای فلان شهر ( شهر خودشون )   با خودم فکر کردم کوفیا هم اینو می گفتند و چقدر هم از خودشون مطمئن بودند . ولی وقتی طلاها ، تهدیدها و تزویر های ابن زیاد رو دیدند همون ادمها به جنگ شریفترین انسان روی زمین رفتند و چه ناجوانمردانه و روباه صفت ،  فرزند رسول خدا و بهترین یاران اون رو کشتند و حرمت خاندان رسول خدا رو زیر پا گذاشتند ...   روز عاشورا از تلویزیون بصورت زنده ورود رود خروشان عزادارن به حرم امام حسین علیه السلام رو میدیم ... چقدر خروشان بود .....
22 آبان 1392

اولین محرم ثنا بانو

کودکم امسال با وجود تو حال و هوای محرم برایم حال و هوای دیگریست. می دانی چرا؟  وجود تو باعث شده بهتر و عمیق تر درک کنم داغ مادری را که کودکش را تشنه به شهادت رساندند. خدایا چه می شود که دل مردمانت اینقدر سخت می شود که حتی به کودک شش ماهه ای نیز رحم نمی کنند؟ خدایا این مردمان چه از این دنیا می خواهند؟  خدایا نکند در زمان ظهور امامت ما جز دسته اشرار باشیم؟  نه. به گمانم اینقدر از تو دل نکنده ایم که دلمان را به دست شیطان بسپاریم. پس یاریمان کن. من را کودکم را همسرم را و همه عزیزانم را که یاری کنیم فرستاده ات را. آمین با رب العالمین. ...
22 آبان 1392

همایش شیرخواران حسینی

سلام به میوه دلم.  قبل هر چیز به همه دوستای عزیزمون ایام سوگواری سید و سالار شهدا رو تسلیت میگم. ایشالله که عزاداری هاتون مورد قبول درگاه حق واقع بشه. نفس مامان ما هم امسال با وجود پر برکتت یه چند جایی عزاداری رفتیم. دوست دارم برات بویسم چه جاهایی. چون احساس میکنم بعدها اینا هم برای من خاطره هست و هم تو میدونی که مامانی و بابایی چه جاهایی رفتن برای عزاداری شاید شما هم دوست داشته باشی همون جاها بری. چند شب اول که همراه بابایی و گاهی عمه مریم رفتیم مسجد امام حسن عسگری. مسجد محله عمو مهدی(شوهر خاله سمیه) که البته هدیه گلی و خاله سمیه اینا هم می اومدن. بعد رفتن بابایی به مسجد سلیمان یه شب همراه عمه مریم رفتیم مسجد توتونچی که مراسمش عال...
22 آبان 1392

قرو قاطی های نه ماهگی

سلام به جیجل خودم. بازم ببخشید که دیر اومدم.  از اونجایی که شما خوابیدی و من بدو بدو اومدم بنویسم مستقیم میرم سر اصل مطلب یعنی عکسای خوشکلت. کلی حرف دارم برای زدن ولی فکر نکنم خیلی فرصت کنم بنویسم: نازنینم حسابی برای خودت خانمی شدی و جدیدا از خواب که بیدار میشی دیگه گریه نمی کنی. یا بلند میشی و از تو تختت نگاه بیرون اتاق میکنی ببینی چه خبره؟ یا کلی با خودت بازی میکنی و صدا درمیاری که من میفهمم بیدار شدی. اینجا هم شکار حظه ها بوده. بیدار شده بودی و داشتی برای خودت دس دسی تمرین میکردی و با خودت حرف میزدی: اینجا فهمیدی من دارم فیلم میگیرم و خندیدی . الهی من قربون خنده خوشکلت بشم نفسم: ثنا: حالا که یاشکی ازم فیلم میگیری ...
18 آبان 1392