ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

هویجوری............

نفسم سلام. اومدم با کلی عکس خوشمل ازت. الهی من فدات بشم که روز به روز بانمک تر میشی و من و بابایی هر روز بیشتر عاشقت میشیم. قبل از هر چیز یه چیزی رو که خیلی وقته میخوام برات بنویسم و یادم میره رو بگم. دخمل طلای من عاشق برنامه های کارتونیه. البته نه هر چیزی. سی دی رنگین کمان و خاله ستاره رو اینقد دوست داری که  وقتی من خیلی کار داشته باشم میذارم . تو هم راحت میمونی نگاه می کنی. اگرچه شاید صد بار تا حالا دیده باشی. ولی یه طوری نگاه میکنی که انگار بار اولته. تازه بعضی جاها رو قشنگ میدونم چه عکس العملی نشون میدی. مثلا میخندی یا ذوق میکنی. منم تا اونجای فیلم میاد تند میام که نگات کنم که چطور میخندی و ذوق می کنی. فکر کنم تا زبون باز کنی اول ...
11 تير 1392

نظرسنجی

به دعوت مامان ماهان جونم تو این نظر سنجی شرکت کردم. ولی خدا وکیلی سخته جای چیز دیگه ای باشی.  خدایاشکرت ما رو انسان آفریدی. گه ماهی از سال بودم : اردیبهشت. شاید چون کلمه بهشت توشه. شایدم چون خودم تو این ماه به دنیا اومدم اگه روزی از هفته بودم : جمعه. چون تو این  روز همه خانواده معمولا کنار هم هستن اگه عددبودم : 40. چون مقدسه. اگه نوشیدنی بودم : دلستر . چون شیر مامانا رو زیاد میکنه.  اگه ثواب بودم : اشتغال زایی تا هیچ آدم بیکار و فقیری در جامعه نمونه اگه درخت بودم : بید مجنون. چون با سایه اش رهگذراش رو از شر آفتاب خلاص میکنه. اگه میوه بودم : زیتون . چون هم مقویه هم گرونه. و دست هر کسی بهش نمیرسه. اگه گل بودم : گل نرگس. به...
6 تير 1392

سفر به دماوند و اولین زیارت امام زاده صالح ثنا بانوی من

طلای مامان باباجون سه شنبه به سلامتی همراه خاله افسانه و دایی سعید برگشت. کلی دلش برات تنگ شده بود. برات یه بلوز و 2 شلوار خوشکل برات خریده بود. دست گلش درد نکنه. خاله افسانه هم از طرف آجی ریحانه 2 هدیه خوشکل برات آورده بود. اینم عکساش: دایی سعید هم یه ساعت دیواری خوشکل از طرف امیررضا برات آورده بود:   خاله انیس هم سی دی ترانه هالی خاله نسرین 5 رو بهت هدیه داد:  راستی عزیز جون هم اون بار که اومده بود یه عروسک خوشکل برات خرید که یادم رفت عکسشو بذارم برات: دستشون درد نکنه. زحمت کشیدن.   چهارشنبه همراه با خاله افسانه و دایی سعید و خاله عاطی رفتیم دماوند. سال گذشته تقریبا 4 ماه بود که تو دل ماماتن ب...
30 خرداد 1392

دخترکم خدا تورو خیلی دوست داره

عزیزکم. تو چند روز گذشته چند اتفاق افتاد که شاید خیلی خوشایند نباشه. ولی دوست دارم برات بنویسم که بدونی همیشه زندگی پر از خوبی و شادی نبوده. گاهی وقتا هم هست که آدم مشکلاتی براش پیش میاد که ناگزیره تحمل کنه و باز هم شاکر خدا باشه. البته نگاه ما آدم هاست که خوشایندی و ناخوشایندی وقایع رو تغییر میده. میتونی با فکر کردن به شرایط بدتر از شرایطی که برات پیش اومده شکرگذار خدا باشی و میتونی با فکر کردن به اینکه چرا این مشکل برام پیش اومد زانوی غم بغل بگیری و به خدا گله کنه که چرا؟ 2 روز پیش عزیز جون و خاله سمیه اومدن تهران که همراه دایی سعید و خاله عاطی بریم شمال . ولی عصر روز قبل رفتن یه نفر زد به ماشین بابایی که پارک بود و کل صندوق عقب رو خراب ...
30 خرداد 1392

اولین مریضی ثنا بانو

مهربون ترینم. دیروز صبح که از خواب بیدار شدی کلی شی بالا آوردی. من اول فکر کردم شاید در طول شب خیلی شیر خوردی. ولی دیدم دفعت هم مثه همیشه نیست. از اونجایی که امیررضا هم مریضیش با تهوع شروع شد خیلی ترسیدم. دمای بدنت هم کم کم بالا می رفت. من هم استامینوفن بهت دادم و پاشویت می کردم  که تبت کنترل بشه. به باباجونت هم خبر دادم. اونم مرتب از سر کار تماس می گرفت و نگرانت بود . خلاصه عصر بردیمت دکتر. دکتر گفت عفونت گوارشیه. الان خیلی ها اینطور می شن. ویروسیه که جدیدا اومده. برات 2-3 مدل دارو نوشت . خدا رو شکر امروز بهتر شدی. تبت کمی بالا و پایین می شه. ایشالله تا فردا خوب بشی جون مامان. دیروز انگار دلت هم درد می کرد. کاش دردت می اومد برا من و بی...
30 خرداد 1392

بازی وبی

مدتی پیش مامان ماهان جونم منو به این بازی وبی دعوت کرد. ولی من به دلیل مشغله وقت نکردم شرکت کنم. اینم بازی من: 1.بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ترس از دست دادن کسایی که خیلی دوسشون دارم.  2 :اگر 24 ساعت نامرئی بشی چه کار میکنی؟ میرم سر کار بابا ابوالفضل . ببینم تو مدرسه با شاگرداش چطور برخورد میکنه. آخه خودش میگه خیلی خشنه. ولی من باور نمی کنم. 3:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5تا12 حرفت رو داشته باشه اون چیه ؟سلامتی و خوشحالی عزیزانم 4 :از میون اسب"پلنگ وعقاب کدوم رو بیشتر دوست داری ؟ااز عقاب و پلنگ میترسم. اسب بهتره. حداقل یه بار سوار شدم. عقاب و پلنگ رو حتی فکر دست زدن بهشون رو هم نمیتونم بکنم...
30 خرداد 1392

قاطی پاتی از همه جا و همه کس و همه چیز

نازنینم فراموش کردم پنجمین ماهگردت رو تبریک بگم. به سلامتی در 22 خرداد 92  وارد 6 ماه شدی . الهی که 120 ساله بشی مهربونم. سلام به نازنین دخترم. الان که دارم برات مینویسم خاله سمیه حرکت کرد به سمت قم. صبح هم دایی سعید و عزیز جون رفتن. بعد از برگشتن از شمال و مشهد و خونه دایی محمد رضا اومدن اینجا. ولی متاسفانه امیری مسموم شده بود یا ویروسی رفته بود تو بدنش. معلوم نشد چی بود. عزیز عمه دیشب که با مامانش با هواپیما به دلیل حال بد امیری رفت صورتش نصف شده بود. جیگرم. خدا کنه زودتر خوب شه. خیلی همه براش ناراحت بودیم. شکم درد و اسهال زیاد گرفته بود و تب هم داشت. چقد شما نی نی ها تا بزرگ بشید مامان باباها باید نگرانی بکشن. بیچا...
30 خرداد 1392