ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

کودکانه های دلبندم تا 4 ماهگی

نازگل مامان شیرین کاری هاتو که تا به امروز انجام میدی مینویسم. البته امیدوارم چیزی از قلم ننداخته باشم. بخون و لذت ببر: جوجه کوچولوی من وقتی شیر می خوری با دستهای کوچیکت انگشت های منو میگیری گاهی هم لباسمو و اگه خیلی گشته باشی تا میفهمی میخوام بهت شیر بدم تند و تند میگی هاهاها و همچین درگیر شیر خوردن میشی که حضور هیچ کس رو احساس نمی کنی و چشماتو میبندی و فقط به شیر خوردن فکر میکنی و اگه زیاد گشنه نباشی گاهی یه نگاهی به این ور و اون ور میندازی ، بعضی وقتها هم با موهات بازی میکنی ، اگه خوش اخلاق باشی مابین شیر خوردن یه نگاه عمیقی به مامان میندازی و با نگاهت کلی حرف میزنی و یه خنده میکنی و دوباره ادامه میدی . ماشاا... زورت زیاده شده ، ...
25 ارديبهشت 1392

سیسمونی ثنا بانو

ثنا جونم: خیلی وقت بود می خواستم این عکسا رو بذارم ولی فرصت نمی کردم.  این تخت خوابته همراه با تزئیناتی که برات گذاشتم و تو هم خیلی دوستشون داری ومرتب بهشون نگاه می کنی: اینم عکس کمدته با عروسکت عسل خانوم: این یکی تزئینات توی هاله. برای اینکه تو همه جا چیزی برای نگاه کردن داشته باشی این اتاق رو هم تزئین کردم عزیز دلم. شعرش رو خودم 1 روز کلی وقت گذاشتم تا درستش کردم. البته بابا جونت هم بعد از برگشتن از سر کار با وجود اینکه خسته بود کمکم کرد. کار دسته مامان جونم  فقط به عشق دخمل خوشکلمون.  اینا شعرهایی هستن که برات رو کاغذ چاپ کردیم و زدیم به درو دیوار. اگرچه الان نمی تونی بخونی . ولی می ذارم تو وبلاگت تا بعدا ب...
22 ارديبهشت 1392

پر از خبر تازه برای ثنا خانومم

نازنینم این چند روز کلی تغییرات داشتی. چند روز پیش یعنی 17 اردیبهشت رفتیم خونه دایی محمدرضا. دایی عزیز رو هم آورده بود با خودش. زن دایی گفت بیا موهاتو کوتاه کنیم. منم که چند وقت میخواستم این کارو کنم. ولی میترسیدم گفتم باشه. آخه موهات ماشالله خیلی بلند شده بود و مخصوصا کنار گوشت اذیتت می کرد. بعد کوتاه کردن موهات دقیقا شببیه بچه مثبتا شدی. الهی من فدای صورت ماهت بشم عسلم. این یه عکس قبل اصلاحه که همونطور که مشاهده می کنی بسیار شلخته شدی اینم عکس بعد از اولین اصلاح دخمل خوشگلمه. عصر اون روز کلی گریه کردی. خوابت می اومد ولی نمی خوابیدی. منم گذاشتمت سر پام و لالاییت کردم. جغجغه ات رو هم دادم دستت. تو هم گرفتی و همینطور که دستت بود خواب...
21 ارديبهشت 1392

خاطرات ثنا جونم وقتی تو دل مامانی بود

عمر مامان قبل از اینکه به دنیا بیای من خاطراتت رو ثبت می کردم . ولی تو یه وبلاگی دیگه. وبلاگی که از 5 سالی پیش تو دوران کارشناسیم ساخته بودم. دوست دارم وقتی تونستی بخونی اینا رو هم بخونی و بدونی من از وقتی تو دلم بودی باهات حرف می زدم و با یادت زندگی می کردم و برای اومدنت لحظه شماری می کردم. چقد لذت داره وقتی خودت بشینی و 2 وبلاگی که از تو داخلش نوشتم رو بخونی و تازه نظر هم بدی و بعدش مامانی بیاد نظرت رو بخونه . وااااااااااااااااااای که چقد کیف داره. به امید اون روز همیشه برات می نویسم گل زندگی من. ایم آدرس وبلاگه: http://safar-tabi-enteha.blogfa.com/ ...
16 ارديبهشت 1392

ثنا و پارک آب و آتش

وروجک مامان. جمعه شب همراه با بابایی 3 نفره رفتیم پارک آب و آتش. خاله عاطی و عمه فاطی جور نشد براشون بیان. ما هم تصمیم گرفتیم تهنا با دخمل گلمون بریم. هوا عالی بود و پارک هم خیلی قشنگ بود. البته من بیشتر از آتشش از آبش خوشم اومد. وقتی شعله ها فعال می شد انگار نورش تو رو اذیت می کرد و تو چشماتو یه لحظه می بستی.اینم عکس خوشکلت همراه بابابا جون و آب و آتش(عکس 4 نفره) اولش خوب بودی . ولی همین که خواستیم شام بخوریم تو هم گشنت شد. منم با یه دردسری تو اون شلوغی هم زمان هم خودم شام خوردم هم به تو شام دادم. تولید به مصرف بود  دیگه کلی ماهر شدم تو شیر دادن بس که تو هر جا رفتیم شیر خواستی. حتی تو آسانسور - در حال راه رفتن و... منم دلم نمیاد...
15 ارديبهشت 1392

هدیه روز مادر و روز معلم

هدیه روز مادر از طرف  دخملی و شوهری و هدیه روز معلم  به شوشوی مهربون عزیز دل مامان. امسال اولین سالیه که 2 هدیه روز مادر می گیرم. یکی از طرف بابایی خوب و مهربون و یکی هم از طرف تو که نفس مامانی. کوچیک بودن ولی با ارزش. به امید اینکه سال های بعد هدایا از جنس طلا بشن . البته می دونی که من طلا دوست ندارم  فقط صرفا جهت اینکه پز بدم بگم هدیه روز مادرم طلاست.ولی خوب فکر کنم این جزو خیالات باطله.   با این روند رو به رشدی که طلا داره دیگه صاحب یه انگشترم فکر نکنم بشم اگرچه تو وبابا جونت خودتون طلایید. ولی خوب آدم هر چی طلا بیشتر داشته باشه بهتره. سرمایست دیگه ماااااااادر . اول هدیه بابایی:  کتابیه در مورد زندگی...
15 ارديبهشت 1392

مراحل رشد ثنابانو

بدو تولد:                                     قد:49                 وزن:3100 البته بعد از مرخص شدن از بیمارستان وزنت کردیم 2400 شده بودی. دردت به جونم بس که بهت سرنگ زدن 700 گرم کم کردی. 9 روزگی که بردیمت بهداشت :        قد:49.5               وزن:2700 15 روزگی:                                 قد:50                  وزن:3300 30 رو...
15 ارديبهشت 1392

حمام ثنا بانو بعد از 10 روز

ثنای عزیزم از اونجایی که هنوز پوست سرت که توی دل من داشتیش هنوز کامل در نیومده بود. تصمیم گرفتیم چند روزی حمام نبریمت تا شاید ریختن. ولی بعد از 10 روز وقتی دیدیم زیاد فایده نداشت من و خاله عاطی بردیمت حمام. آخه تو حمامو خیلی دوست داری و من تقریبا یک روز در میون می بردمت حمام. حالا که بعد چندین روز می بردیمت انگار حمام یادت رفته بود و کمی گریه کردی. ببخشید مامان جون. به خاطر خودت بود که نبردیمت. وگرنه من که عاشق حمام بردنتم گل مامان. اینا عکسایی که بعد از حمام ازت گرفتم. به قول دزفولی ها ریت گشس (ترجمه: صورتت باز شد) : جدیدا هم که یاد گرفتی حسابی لباتو می خوری. میگن میخوای لثه سفت کنی:   اینجا هم عصر روزیه که که برده بودمت...
11 ارديبهشت 1392