ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

سفر به دماوند و اولین زیارت امام زاده صالح ثنا بانوی من

طلای مامان باباجون سه شنبه به سلامتی همراه خاله افسانه و دایی سعید برگشت. کلی دلش برات تنگ شده بود. برات یه بلوز و 2 شلوار خوشکل برات خریده بود. دست گلش درد نکنه. خاله افسانه هم از طرف آجی ریحانه 2 هدیه خوشکل برات آورده بود. اینم عکساش: دایی سعید هم یه ساعت دیواری خوشکل از طرف امیررضا برات آورده بود:   خاله انیس هم سی دی ترانه هالی خاله نسرین 5 رو بهت هدیه داد:  راستی عزیز جون هم اون بار که اومده بود یه عروسک خوشکل برات خرید که یادم رفت عکسشو بذارم برات: دستشون درد نکنه. زحمت کشیدن.   چهارشنبه همراه با خاله افسانه و دایی سعید و خاله عاطی رفتیم دماوند. سال گذشته تقریبا 4 ماه بود که تو دل ماماتن ب...
30 خرداد 1392

دخترکم خدا تورو خیلی دوست داره

عزیزکم. تو چند روز گذشته چند اتفاق افتاد که شاید خیلی خوشایند نباشه. ولی دوست دارم برات بنویسم که بدونی همیشه زندگی پر از خوبی و شادی نبوده. گاهی وقتا هم هست که آدم مشکلاتی براش پیش میاد که ناگزیره تحمل کنه و باز هم شاکر خدا باشه. البته نگاه ما آدم هاست که خوشایندی و ناخوشایندی وقایع رو تغییر میده. میتونی با فکر کردن به شرایط بدتر از شرایطی که برات پیش اومده شکرگذار خدا باشی و میتونی با فکر کردن به اینکه چرا این مشکل برام پیش اومد زانوی غم بغل بگیری و به خدا گله کنه که چرا؟ 2 روز پیش عزیز جون و خاله سمیه اومدن تهران که همراه دایی سعید و خاله عاطی بریم شمال . ولی عصر روز قبل رفتن یه نفر زد به ماشین بابایی که پارک بود و کل صندوق عقب رو خراب ...
30 خرداد 1392

شیطنت های مهربان بانو

عسل مامان الان که دارم می نویسم بابا جونت تو راه دزفوله. برای انجام کارای اداری 3 روزی ما رو تنها میذاره. خدا پشت و پناهش باشه. من که از همین الان دلم براش تنگیده. حتما تو هم همین طوری. واماااااااااااااااااااااااااااا............................ دخمل طلا امروز کلی ترسوندیم. از صبح برای تصفیه طبق معمول 3 نفری رفته بودیم دانشگاه. دردت به جونم بخوره که هی تو رو خسته می کنم. چی کنم مامان از بس کارای تصفیه طول میکشه و ما هم عجله داریم . مجبورم برم کمک بابایی که کارا سریع تر پیش بره. تو هم خدا روشکر خیلی دختر خوبی هستی. تازه به اساتید و کارمندا دست هم میدی. امروز دکتر حسن بیگی و 2 تا از کارمندا گفتن بده کمی بگیریمش. الهی من فدات بشم که اینقد خا...
11 خرداد 1392

بدون شرح از ثنا جونم

من که میدونم وقتی مامان خانوم این دوربینو دستش می گیره تا من کار جدیدی نکنم ول کن نیست بذار ببینم چی می تونم بکنم دل مامانو شاد کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آهان فهمیدم. گرفتن پاهام . فکر خوبیه. بذار ببینم می تونم؟ انگار با دو دست نمیشه. بذار با یه دست امتحان کنم شاید تونستم. ای والله. گرفتمش .حالا خدا میدونه با این کارم چقد دل مامان جونمو خوشحال کردم. بذار ببینم حالا که تونستم این کارو بکنم شاید بشه کار جدیدتری هم کرد. آره. میشه. حتما میتونم. این دفعه باید سعی کنم پامو بذارم تو دهنم هوراااااااااااااااااااااا.بارک الله به خودم. بالاخره تونستم. من که میدونم هر کاری اراده کنم مینوم انجام بدم.  خوب شد مامان؟ دیگه بی خیا...
6 خرداد 1392

اولین باری که ثنای عزیزم برعکس شد

مهربون مامان دیروز برای اولین بار خودت برگشتی و ما کلی ذوق کرذیم. حالا هم تا میذارمت رو زمین اگه کمی رو به پهلو باشی یه لحظه هم نمی مونی و بر می گردی. وقتی هم برمی گردی اینقد برات دست می زنم و کیف می کنم که تو هم انگار تشویق میشی و تند تند دوست داری برگردی. وای که چقد عاشق این کاراتم هستی من. بالاخره من می تونم. بالاخره موفق میشم. حالا میینید دیدی مامانی بالاخره تونستم؟ حالا برو به بابایی بگو که اینقد اصرار داشت من زود برگردم. برید تو و بابایی برا خودتون کیف کنید تازگی هم که قر قرو شدی و جیغ می کشی و فقط یکیو میخوای دربست در خدمتت باشه و باهات بازی کنه و گرنه عصبانی میشی. دیشب گفتیم ببینیم بذاریمت تو روروئک سرگرم میشی. ت...
5 خرداد 1392

ثنا خانوم همراه با گوشواره

ثنای مامان این عکسارو چند روز پیش وقتی طبق معمول ساعت 8 از خواب بیدار شدی ازت گرفتم. از اونجایی که دوست دارم لباسای خوشکلت رو تند وتند تنت کنم صبحا که بیدار میشی و خوش اخلاقی منم شوی لباس برات راه میندازم. عاشق این لباست هستم. کی بشه سال بعد زمستون این لباستو تنت بکنم با اون گوشواره های خوشملت نازنینم. 2 روز گدشته خونه دایی و عمه بودیم . رفتیم حسن آباد کاموا گرفتیم که من برات تل و شال و کلاه برای سال بعد درست کنم. بازار بزرگ رفتیم برات گوشواره بگیریم چیزی که دوست داشتم پیدا نکردم. احتمالا از همین طرفای خودمون یکی دیدم خوشم اومده می گیرم. هر جا می رفتیم همه باهات بازی می کردن و تو هم دلبری می کردی و می خندیدی بهشون . اونا هم خوششون می ا...
3 خرداد 1392

سوراخ کردن گوش ثنای عزیزم

میوه دلم دیروز همراه باباجونی رفتیم دکتر افخمی هم برای چکاپت هم برای سوراخ کردن گوشت. خداروشکر همه چیزت خوب بود. فقط گفت دیگه اصلا بهش فرنی نده. چون شیرت کافیه. وزنت هم 5900 بود. ماشالله بهت بشه. دکترگفت بچه شما نسبت به بقیه جلوتره. نمی دونم چطور اینو می گفت ؟ آخه همه می گن چقد ریزه میزه ای!!!!!!! بهش گفتم خواب بعدظهرت خیلی کم شده. گفت اگه غیر این باشه باید نگران باشی. چون بچه الان می خواد با محیط اطرافش ارتباط برقرار کنه . بیداریش بیشتر شده. وزنت هم گفت خیلی خوبه. ماشالله ماشالله بهت بشه. باید برات اسپندی دود کنم نفسم. دکتر افخمی کلا خیلی باحاله. همش به آدم انرژی میده. سنش هم بالاست. حیف که میخواد بره از اینجا. نمی دونم از حالا به بعد کدوم ...
29 ارديبهشت 1392

تولدت 4 ماهگیت مبارک نفسم

عزیز دل مامان 4 ماهه شدی. مبارک باشه. چقد این روزا با وجود تو قشنگه برام و با وجود خستگی چقد شیرینه و می دونم یه روز دلم برای همه این روزاتنگ میشه. روزی که تو بزرگ شدی و برای خودت خانمی شدی و این مطالبو میخونی. اون روز بدون چقد کودکانه هات برام دوست داشتنی  و شیرین بودن و چقد از نفس کشیدن کنارت لذت می بردم و البته همیشه خواهم برد انشالله.  امروز صبح همراه عزیز جون رفتیم واکسن 4 ماهگیتو زدیم. اولش خیلی گریه کردی. ولی شیر بهت دادم خدا روشکر آروم شدی و خوابیدی. همراه بابایی برای کارای تصفیه حساب دانشگاه رفتیم. تو هم همچنان خواب بودی. بعد از امضا گرفتن از استاد راهنما برای صحافی پایان نامه بابایی رفتیم آموزش. اونجا بیدار شدی و کم...
22 ارديبهشت 1392
1