ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

خاطرات سه ماهه ثنای عزیزم

1393/10/9 9:10
نویسنده : مامان ثنا
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسک خوشکلم. تقریبا بعد سه ماه دارم برات مینویسم. اینم از بدی های یه مادر شاغله که خودش رییس خودش باشه. منم که حساس و مسئولیت پذیر. خلاصه ببخشم که اینقدر دیر به دیر آپدیت می کنم . همه کارهایی که میکنم برای آسایش و راحتی تو در آیندست. امیدوارم بزرگ که شدی جبران کنی زحمات مامان جون زحمتکشتو.

ایشالله تو پست بعد چند تا خبر خوب برات میذارم.

قبل رفتن به مسافرت اصفهان جشن عقد داداش امین بود که یادم رفته بود عکسی ازت بذارم. اینم عکس خوشکلت نازنینم:

اول کمی از این روزات بگم. بعد عکسای این چند وقتو برات میذارم جیگرگوشم. ماشالله تو این مدت برای خودت خانومی شدی. دیگه تقریبا کامل میتونی صحبت کنی و منظورتو برسونی. 6-7 شعر حفظ کردی:

اتل متل توتوله

یه توپ دارم قلقلیه

کلاغ پر

جوجه جوجه طلایی

الاکلنگ تیشه

شبا که ما میخوابیم

من بچه شیعه هستم

سوره توحید و صلوات

بهرحال شعر و نقاشی و کتاب خوندن رو دوست داری. ولی حوصله تراشه های الماس رو نداری. غذا خوردنت که همچنان افتضاخحه.هفته گذشته هم مریض شدی که بازهم باعث شد لاغر تر بشی. دکتر که بردمت وزنت 11.600 و قدت 86 بود.

خیلی خیلی شیطون شدی و گاهی نمیدونی دیگه چه کاری باید بکنی ؟یه لحظه نمیتونی بشینی و ماشالله بهت همش در تکاپویی.

تقریبا وقتی جیش داری میگی . ولی من هنوز قطعی تصمیم نگرفتم از پوشک بگیرمت.چون هنوز خیلی شیر گاومیش میخوری و جیشات زیاده. ایشالله شیر خوردنت کم بشه دیگه خودت باید بری جیش کنی نازنینم.

خیلی خاطرات خوب این چند وقت داشتم باهات که متاسفانه یادم نمیان. کاش ازین به بعد همون لحظه بیام برات بنویسم. سعی میکنم اینکارو بکنم.

خب بریم سراغ عکسای خوشکلت نفسم:

شما و هدیه گلی یه روز خونه خاله سمیه در حال تاب بازی:

با شروع محرم شما هم رنگو وبوی حسین حسین گرفتی به قول خودت و هرجا تکیه یا عزاداری میدیدی میزنی به سینت و میگفتی حسین حسینه. این لباسارو از کربلا خریدم. هرچند پسرونه بودن . ولی خیلی دوست داشتم تن توهم بکنمشون. چقدم بهت می اومدم گل خوشکلم:

شما و آجی ریحانه تو تکیه آقا سبز قبا:

وشور و هیجانت برای خوردن ساندویچ نذری.مثه مامانت عاشق ساندویچ نذری هستی قلبونت بشم الهی.

اینجاهم یه روز پر تلاش داشتی و از چهرت خستگی میباره.صحنه پشت سرت گواه اینه که چقد اون روز زحمت کشیدی.

اینجاهم مراسم شیرخواران حسینیه. خدا میدونه چقد اذیتم کردی.اصلا معلوم نبود چته.فقط گریه میکردی.اینجا اولاشه که هنوز خوب بودی:

شما، هدیه. مبین و متین در مراسم شیرخواران حسینی:

در مسیر برگشت خداروشکر حالت خوب شد. قصدت اذیت کردن من بود که بحمدا... حاصل شد ناقلا.

همراه باباجون در تکیه انصارالمهدی همراه عموایمان دوست باباجون:

ماشالله بهت که دیگه همه مکعبات رو روی هم میچینی وروجکم. تو دخمل نابغه منی.البته اینکارو دوماه پیش کردی. الان میتونی برج واقعی بسازی.

روز عاشورا خونه مامان توران مامان بزرگ بابایی تو وامیر حافظ از شدت خستگی خوابتون برد.تو یه لحظه چشاتو باز کردی گفتم ببین امیر حافظ خوابیده تو هم بخواب. هنوز زوذه پاشی. اینجا مثلا خوابی.

شام غریبان رفتیم سبزقبا که شمع روشن کنیم. تو هم خیلی خوشت اومده بود و همراه یکی از دانش آموزام که اتفاقی اونجا دیدیمش مشغول شمع روشن کردن شدی.

اینجا مثلا ژست گرفتی . قربون خودت و موهای بلندت بشم که از بس بابایی گفت کوتاهشون کن کوتاهشون کردم. دلم براشون تنگ شده.این بابایی نمیدونم چه دشمنی با موی بلند داره؟ حرص منو در میاره.

دخترکم بعد یه حمام گرم و مشتی. حالا مامان چقد کلاس گذاشتی؟انگار حمام قصر بوده اینطور ژست گرفته.

اینجا عینک و لباس امیرحافظو پوشیدی. عاشق ایتن لباس امیرحافظ بودی. همش دوست داشتی تنت باشه. جالبه که چند وقته دیگه خودت لباس انتخاب میکنی. خیلی وقتا هم سلیقمون به هم نمیخوره و آخرش دعوا میشه و با دلخوری من معمولا لباس مورد علاقه تو پوشیده میشه. بنازم قدرتتو. تازه مدتیه موقع لباس عوض کردن کلن گیر سه پیچ میدی و با یه دردسری باید لباساتو عوض کنیم. من نمیدونم شما فسقلیا چه مشکلی با تعویض لباس دارید آخه؟؟؟

گاهی به یاد قدیم کریرت که خودت بهش میگی لالایی درش میاری و دوست داری روی اون بخوابی.اینجا هم در حال تماشای تلویزیون روی کریریت خوابت گرفته.

یه شب که باباجون نبود عمه زینب اومد دنبالمون و رفتیم شهربازی.عاشق شهر بازی هستی و جالب اینجاست از توی خیابون شهربازی که رد میشیم کاملا متوجه میشی داریم نزدیک شهربازی میشیم. ولی حرص منو در میاری. یه ده دقیقه ای فقط نیگاه بچه ها میکنی . بیشترشم که میشینی نقاشی میکشی.خب مااادر نقاشی رو تو خونه هم میشه کشید. چرا اینقد با اعصاب من بازی میکنی؟ ÷ول میدم بری بپر بپر کنی نه نقاشی بکشی.

 

اینجا هم بعد یه حمام مشتی دیگه سوژه عکاسی باباجون شدی. چقدم قشنگ ژست میگیری. کلن وقتی لباس خوشکلی هم بپوشی هی میگی مامان عکس بگیر. میخوام اسمتو بذارم خود شیفته اینقد عاشق خودتی. یه روز که لباس خوشکلی تنت بود رفته بودی تو آیینه و به خودت میگفتی دوست دالم. وای که من چقد تعجب کردم و خندیدم. خیلی خوبه که اینقد خودتو دوست داری. ولی یه وقت غرور نگیرت نازنینم. کلن دوست دارم دلت اینقد بزرگ باشه که همه آدمای خوبو دوست داشته باشی.

این عکس هم بدون شرحه دیگه.

عکس قبلی چندساعت قبل از این عکس گرفته شده. بنده خدا باباجون حق داره از موی بلند بدش بیاد. من حرفمو پس میگیرم. درود بر موی کوتاه. به به به. چه دخمل تمیزی.

وقتی میبرمت پارک خودتو از میله آویزون میکنی. اصلا ورزشکاری توخونته مادر. حتما میفرستمت کلاس ورزش بزرگتر بشی.

اینم ثناخانوم باحجاب من. چقد روسری بهت میاد زندگی مامان. چقد خانوم شدی.

ایناهم حاصل دسترنج مامان جونته. چه مامان هنرمندی داری خداییش. برو حالشو ببر. از هر انگشتم یه هنر میباره.

توکارای خونه هم که خیلی کمکم میکنی. جارودستی و برقی میکشی. تمیز میکنی. اسباب بازی هاتو جمع میکنی. البته چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه که همه این زحمات رو جبران میکنی چیزی گردنت نمونه دردت بجونم.

اینجا هم در حال لالایی کردن تقی جونتی.

خانم دکتر ثناجوهر در حال معاینه مریضشون:

قربونت بشم که شیطنت از چشمات میباره:

اینجاهم باز سوژه باباجون شدی برای عکس گرفتن:

راستی یه خبر خوب. نی نی خاله عاطی محمد یاسین جون به دنیا اومد. عزیزجون رفت تهران دوهفته ای و آقاجون و خاله انیس هم رفتن دنبالش و باهم برگشتن. خاله عاطی هم موند با بچه داری. ببینیم میتونه از پس فسقل خان بر بیاد؟ عکسش الان در دسترسم نیست. ت. پست بعدی عکس محمدیاسین جونو میذارم

شب یلدا چون آقاجون اینا نبودن هممون خونه دایی سعید جمع شدیم.البته دقیقا شب یلدا نه. چون وفات پیامبر عزیزمون بود. ماهم به احترامش بعد از وفات شب یلدا جمع شدیم. اینم سفره شب یلدای ما:

4نوه شیطون و خوشل:

قصه ما بالاخره به سر رسید. هرچند کلی حرف ننوشته مونده. ولی فعلا کافیه.دوستان برن حظظظ کنن.

ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل تا این لحظه ، 1 سال و 11 ماه و 22 روز سن دارد 

پسندها (5)

نظرات (2)

خاله لیلا
16 دی 93 23:12
به به سلام....ببین کی اومده..بلاخره مادرمشغولللللللللللل پست گذاشت.... ثناجون ماشاا...چه ناز شدی...هزار ماشاا...انگار همین دیروز بود که شما تو دل مامان بودی و من تو مسجد مامان جونتو دیدم...یادش بخیر...... تبریک نی نی خاله عاطی به دنیا اومد...به سلامتی..مبارکش باشه
مامان ثنا
پاسخ
ممنون از دوستای خوبم که باوجود دیر آپدیت کردن بازم هوای وبلاگ ثنایی رو دارن و بهش سر میزنن. شرمندمون میکنید. آره. واقعا یادش بخیر. ممنون خاله لیلا جون. ایشالله خبر به دنیا اومدن نی نی خودت
مامان سولماز
20 دی 93 10:22
ماشالا به اين گل دختر خدا حفظش كنه خانومى عزيزم خوشحال ميشم پيش امير آرسام من هم بيايد و نظر سبزتونو بگيد با افتخار لينك شديد لطفا شما هم بلينك
مامان ثنا
پاسخ
ممنون از لطفتون. چشم. حتما