ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

سفر به دزفول بعد از 5 ماه

1392/6/2 16:01
نویسنده : مامان ثنا
540 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از هر چیز 7 ماهگیت مبارک نفسم

سلام به جیجل خودم. مامان جونم فکر کنم 3 هفته ای از آخرین پستی که برات گذاشتم میگذره. دلم تنگ شده بود برای نوشتن برات. ولی خوب در عوض با کلی عکس اومدم. 17 مرداد به همراه بابایی یهویی تصمیم گرفتیم بریم دزفول. آخه بهد از عید نرفته بودیم و حسابی دلمون تنگ شده بود. البته قرار بود 3 شنبه بریم که برای بابایی کاری پیش اومد و کلا به هم خورد. ولی دیگه نتونستیم تحمل کنیم و پنج شنبه صبح حرکت کردیم. ساعت 6 حرکت کردیم. ظهر بروجرد کباب خوردیم و ساعت 5 رسیدیم اندیمشک. بعد از دیدن عزیزجون و آقاجون و خاله انیس رفتیم دزفول. همه کلی دلشون برات تنگ شده بود. مخصوصا که کلی خوردنی شدی و همه با دیدنت عاشقت میشن. الهی من دور سرت بگردم نفسم. 

خوب. و اما اولین تفریح دزفول رفتن به پارک رعنا برای صبحانه بود که کلی برای خودت آب بازی کردی. البته 2 بار برای صبحانه رفتیم پارک رعنا که من عکسای هر دوبارو یه دفعه میذارم برات:

اینجا تند و تند میزدی داخل آب.

میخواستی آب رو بگیری

عمو امیر گذاشتت داخل تشت توی آب.

اینجا هم میخواستی پای آقاجونو بگیری.

بابایی بردت وسط آب.

3 نی نی با همدیگه. تو اینجا تازه از خواب پاشدی.

تو و هدیه باهم آب بازی می کنید. 

بابا ابوالفضل مهربون 2 نی نی رو برده وسط آب

ریحانه . امیررضا و دایی سعید. امیر رضای ناقلای اصلا نموند ازش عکس بگیریم. همش در حال راه رفتن بود. خمیر عمه.

اینجا آقا جون داره باهات بازی میکنه. ولی تو حواست به آبه.

22 مرداد سلگرد ازدواج من و بابایی بود که با هفتمین ماهگرد شما یکی شد و بابایی بدون اینکه به من بگه کیک سفارش داده بود و خاله ها و دایی سعیدو گفته بود بیان خونه آقاجون اینا. 

اینم عکس 3 جوجه ما تو اون شبه:

من و بابایی و ثنا جونم در حال بریدن کیک. بابایی گفته بود روی کیک بنویسن از طرف ثنا بانو.

ایشالله بعدا خودت من و بابایی رو سورپرایز کنی و جشن سالگرد ازدواجمونو بگیری نفس مامان.

اینم کیکی خوشکلی که بابایی سفارش داده بود:

همه هم زحمت کشیدن و بهمون هدیه دادن . یادم باشه بعدا هدیه دایی سعیدو بذارم ببینی. آخه تو مغازش دیدم و خیلی خوشم اومد. اونم بنده خدا برامون هدیه آورد. دستش درد نکنه.

 


 

تفریح بعدی رفتن به کت بود که 1 روز قبل برگشتنمون رفتیم. خیلی هم حال داد. cat در زبان دزفولی غارهایی هستن که کنار آب درست کردن و مردم برای شنا کردن به اونجا میرن و چون داخل غار خنکه در زمانی که آفتاب باشه آدما به داخل کت پناه میربن. ولی نمی دونم چرا اسمشو گذاشتن کت. بعد ها مامان تونستی تحقیقی بکن ببین جریانش چی بوده؟

اینم عکساش:

این بار حسابی گل کاشتی و اصلا دوست نداشتی از آب باوجود اینکه یخ بود بیای بیرون. البته ما تشت  ها رو کمی میذاشتیم داخل آفتاب آبشون گرم بشه. ولی خوب بازم سرد بودن. خلاصه معلومه که بعدا شناگر ماهری میشی الهی من قربونت بشم نازنینم.

ثنا و ریحانه که حسابی با هم دوست شده بودید. ریحانه هم که روز خوبش بود که 3 نی نی هستن. راستی ریحانه عاشق بغل کردن شماهاست. این یکی رو بذاره اون یکی رو بغل میکنه. 

اینجا هم سوار پلنگ امیررضا شدی در حالی که تو استخر ریحانه هستی

اینجایی که هستی عمقش تقزیبا 2 متری هست. ماشالله به دختر شجاعم.

بابایی روی دستش توی عمق 2 متری تو رو گرفت که من اینقد ترسیدم که نگو. ولی خوب خدا روشکر تو از این کار هم خوشت اومد ناقلا.


اینا هم عکساییه که تو خونه ازت گرفتم:

خودت شیشه شیرو می گیری . ولی فقط توش آب میخوری . هر چی تلاش کردم کمی شیر خشک توش بخوری اصلا فایده نداشت. نمی دونم آخه فسقلی از کجا مزه هارو اینقد خوب تشخیص میدی.متفکر

اینجا زن دایی حمیده اسباب بازی ها رو پرت میکرد رو پات . تو هم تند و تند با پات پسشون میزدی. برات شده بود یه بازی و هی به زن دایی نگاه میکردی که دوباره پرت کنه.

خوب دیگه فعلا بسه. کلی عکس دیگه قبل رفتن به دزفول دارم که متین ازت گرفته. سر فرصت میام و میذارم. 


راستی کارای جدیدی که انجام میدی رو یادم رفت بنویسم. رو دستت بلند میشی. با دهنت صدای با مزه در میاری. عقب عقب میری. شاید این شروعی باشه برای چهار دست و پا راه رفتن. آخه هدیه گلی هم قبل از چهار دست و پا اول عقب می رفت. با روروئک رو زمین  و موکت تند میری. راستی یه طور جدیدی هم می خندی و ذوق می کنی که خیلی بامزه میشی. وقتی چیز گردی ببینی سفت میچسبونیش به صورت و فشارش میدی و حرص میخوری.

الهی من فدات دختر گلم بشم که داره بزرگ میشه. ماشالله بهت بشه. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهسا مامان نورا
2 شهریور 92 16:29
الهی فدات شم خاله شدی یه دسته گل و مثل ماه خوش بگذره و همیشه به سفر خاله جون 7 ماهگیت و سالگرد ازدواج مامان وبابات هم مبارک


مرسی خاله جون
مامان سيد عرشيا
3 شهریور 92 7:58
7 ماهگيت مبارك باشه ثنا جون. نبوديد دلمون براتون تنگ شده بود. راستش يكم هم نگران شده بودم كه چرا نيستيد. خدا را شكر كه سفر بوديد. ماشاله ثنا جون هم بزرگتر شده. راستي چه عكساي خوبي گرفتين. اون عكسه كه باباي ثنا دو تا ني ني رو تو آب برده خيلي قشنگ شده عزيزم.
در ضمن سالگرد ازدواجتون هم مبارك باشه .


ممنون خاله جون. ما هم دلمون برای همه دوستامون تنگ شده بود.
آیسان مامان ماهان
3 شهریور 92 10:27
به به به رسیدن بخیر ،سفر به شادی و خوشی،جای ما خالی


ممنون. واقعا جاتون خالی
آیسان مامان ماهان
3 شهریور 92 10:27
ثنا جونم هفت ماهگیت مبارک گلم


مرسییییییییییییییی
آیسان مامان ماهان
3 شهریور 92 10:28
مامان و بابای ثنا جون سالگرد ازدواج شمام مبارک ایشالله سایتون همیشه بالا سر دخملی باشه


ممنون. ایشالله
آیسان مامان ماهان
3 شهریور 92 10:29
خوش بحالتون چه صفا کردین،همیشه به گردش و شادی
آیسان مامان ماهان
3 شهریور 92 10:30
ثنایی چند روزه ندیده بودمت حسابی ناز شدیا بلا


نازی از چشماتونه خاله
اعظم مامان ستایش
3 شهریور 92 12:47
فرشته مهربون بگو مامانی برات اسفند دود کنه
نکنه چشم بخوری


ممنون خاله. حتما
ღمامان على اكبرღ
4 شهریور 92 3:32
سلام 7 ماهگیت مبارک ثنا خانم
رسیدن به خیر....انشاالله همیشه به گردش
سالگرد ازدواجتون هم مبارک.



سلام. ممنون خاله جون.
مامان فتانه
5 شهریور 92 13:20
اول از همه همیشه به گشت خانمی معلومه درکنار عزیزان حسابی بهتون خوش گذشته ها....چه عکسای قشنگی شده....بعدش هم افرین ه این همه پیشرفت


ممنون .آره. جای شما خالی. خوش گذشت. لطف داری عزیزم
شازده امیر و رها بانو
6 شهریور 92 22:46
عزیزم 7 ماهگیت مبارک خانومی سالگرد ازدواجتون مبارک باشه انشاالله همیشه شاد و سلامت کنار هم باشین وای دختری چه آب بازی میکنه چقدرم بهش حال میده شاد باشی عزیزم