ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

سرما خوردگی ثنا جونم و کارای جدید دخترم در اواسط 7 ماهگی

1392/6/19 9:13
نویسنده : مامان ثنا
330 بازدید
اشتراک گذاری

این مطالب رو چند روز پیش نوشتم ولی چون وقت نکردم کاملش کنم حالا میذارم.

سلام به نازنین دخترم. قند عسلم. همه وجودم. دارو ندارم. مامان جونم چند روز پیش خاله عاطی سرما خورده بود. بابایی هم برای کارای اداری رفته شهرستان . منم مجبور بوم گاهی بدمت دست خاله عاطی تا کارامو بکنم. خلاصه خاله عاطی نامردی نکرد و سرماشو بهت منتقل کرد. اول صبح که بیدار شدی با فاصله 1 ساعت 1 بار کمی سرفه میکردی. یکم سرفه هات شبیه ادا در آوردن بود. ولی نزدیکای عصر کمی تب کردی و ساعت 11 شب بیقرار شدی و همش گریه می کردی و از بینیت حسابی آب می اومد.هر کاریت می کردیم آروم نمیشدی. خاله سمیه اینا هم عصرش از دزفول رسیده بودن برای عروسی دختر عمه هدیه گلی. اولش اومدن پیش ما. خلاصه اینقد گریه کردی که تصمیم گرفتم علی رغم باطنم که نمی خواستم پیش دکتر عمومی ببرمت ببرمت دکتر. بابایی هم که نبود بنده خدا عموامینو خاله عاطی بردنم دکتر. خاله سمیه اینا روهم تنها گذاشتیم. ولی چاره ای نبود. دکتر گفت ویروسیه که احتمالا مرحله بعدش اسهال استفراغه. ولی چون زود آوردیش شاید با این داروها خوب بشه. برات آمپول نوشت. هر چی اصرار کردم دکتر تورو خدا من نمی تونم ببینم آمپولش می زنن. گفت اگه نزنی دور از جونت شاید تشنج کنه. منم ترسیدم و قبول کردم. استامینفون و آزیترومایسین هم که آنتی بیوتیک قویه و شیاف برای قطع تبت نوشت.آخه گفت گلو هات چرک کرده. دردت به جونم برای همین بود که با وجود اینکه خیلی آب دوست داری اصلا اون روز آب نخوردی. اشتهات هم که خیلی کم شده بود. خلاصه وقتی می خواستی آمپول بزنی اشک تو چشمام جمع شده بود. وقتی آمپولو زد گریه کردی ولی زودی خداروشکر آروم شدی و منم آروم شدم. تو راه هم خوابیدی. ولی رسیدیم بیدار شدی که با تلاش خاله عاطی و خاله سمیه داروهاتو دادیم و خوابیدی. خداروشکر صبح که بیدار شدی خوب بودی و اثری از بی تابی و تب نبود. خداروشکر که این دکتره داروهای خوبی تجویز کرد. ایشالله که دیگه هیچ وقت حداقل تا اینقد کوچیکی مریض نشی. 

اینایی که بالا نوشتم روز یبود که خوب شده بودی. ولی فردای اون روز  تو سرفه های بدی می کردی. مخصوصا تو خواب که باعث می شد از خواب بیدار شی. منم که کمی احساس مریضی داشتم ناپرهیزی کردم وکمی خربزه خوردم که باعث شد سرما بخورم. ولی بالافاصله رفتم دکتر که تاثیری نداشت. خلاصه بابایی بعد تقریبا 1 هفته برگشت . دل من و تو حسابی براش تنگ شده بود . تاحالا اینقد بابایی مارو تنها نذاشته بود. ولی خوب مجبور بود. آخه احتمالا ما دیگه بخوایم بریم شهرستان. رفته بود هم کاراشو درست کنه هم خونه ای که قراره توش زندگی کنیم که مال مامان جون و آقاجونه رو تمیز کنن. بنده خداها کلی زحمت کشیده بودن . خونه رو شسته بودن. مخصوصا مامان جون که که حسابی به زحمت افتاد و کلی کمک بابایی کرد. آقا جون هم که همش با بابایی دنبال کارای انتقالی بودن . خلاصه ایشالله خونمون برای رفتن به دزفول آمادست. ولی من از حالا تو فکرم که برای اسباب کشی تو اذیت نکنی و بذاری من کارمو درست بکنم. آخه ماشالله به جونت کلی شیطون شدی. 

از بحثمون خارج شدیم. بابایی که برگشت دوباره هم من و هم تورو برد دکتر. خداروشکر الان که دارم مینویسم بهتریم. ولی هنوز کامل خوب نشدیم.

و اما شیطنت های جوجه حنایی من تو این چند وقت بیشتر شده و خدا بهم رحم کرده که هنوز نمی تونی چهار دست و پا بری . وگرنه من تو این خونه فسقلی با این همه وسایلی که توشه و به هرجا نگاه کنی چیزای زیادی برای خراب کردن داری از دستت بیچاره می شدم. یکم دیگه مامانی تحمل کن. ایشالله دزفول که رفتیم خونمون رو طوری می چینم که راحت همه جا بری و هیچ چیزی هم دم دستت نباشهنیشخندالااااااااااااااااااااهی. خودم ناراحت شدم اینو گفتم. نه مامانم هر کاری دوست داری بکن. منم فقط قربون صدقت میرم میگم ماشالله به دخترم. مثه اون بار که کاغذ دیواری خونه عزیزجونو کندی و من باور نمی کردم. وقتی مطمئن شدم کلی قربون صدقت رفتم و ماشالله ماشالله بهت گفتم. مامانم مامانای قدیم. بچه که شیطونی می کرد دعواش می کردن. ما تشویق می کنیم. آخه این چه اوضاعیه دیگه؟ این ندید بدید بازیا چیه باباسوال(قابل توجه خودم)؟

خوب و اما از شیطنت های گل دختر بگم که جدیدا هیچ چیزتا فاصله 2 متری از دستت در امان نیست . آخه خودتو پرت میکنی و هرطور شده بهش میرسی. ماشالله بهت بشه. یه چند باری دست زدی. ولی دیگه حسابی مارو گذاشتی تو کف و هر چی میکنم دیگه دست نمیزنی. البته از خیلی وقت پیش سینه هم میزدی. معلومه که مراسمای سینه زنی که رفتم خوب تمرین کردی تو دلم که بودیلبخند. وتی داری خاله ستاره یا رنگین کمانو میبینی گهگداری دستت میذاری رو زمین و متناسب با آهنگش خودتو اینور اونور میکنی.

وااااااااااااااااای از همه مهم تر از 3 روز پیش مه مه بهبه می کنی. اولین بار گفتی مه به. انگار دلت نمیومد اول یکی رو بگی. آخه منو بابایی مسابقه گذاشته بودیم که تو اول چی بگی. خلاصه اینقد قشنگ میگی مهمه بهبه که من دلم میره  برات عروسکم.

یه کار خییییییییلی جالبت: اون روز صبح که بابایی رسید ساعت 6 بود . بابایی که وراد اتاق شد تو حالت خواب و بیدار چشماتو باز کردی و سرتو چرخوندی. ولی خیلی سریع دوباره سرتو برگدوندی سمت بابا. می خواستی ببینی درست دیدی یانه. اینقد کارت جالب بود که نگو. بعدشم که ساعت 9 از خواب بیدار شدی تا بابا رو دیدی شروع کردی بهش خندیدن و باهاش بازی کردنو قربونت بشم که باباییتو دوست داری و اینقد دلت براش تنگ شده بود. 

از غذا خوردنت بگم که افتضاحه. اینقد اذیتم میکنی که نگو. با اون همه حرص و ولعی که اولش داشتی کلی امیدوار بودم که خوش غذایی. البته شاید این دورانیه و میگذره. ولی میوه و آب ماشلله دوست داری. اینم چند عکس از میوه خوردنت:

ثنا و هدیه گلی

ثنای باحجاب من

عاشق برس موتی. اگه دستت باشه و ازت بگیرم کلی گریه میکنی. اینجا هم بعد از حمامه که بابا جون بعد از اینکه موهاتو شونه کرده بس که گریه کردی برای برس بهت داده. آخه فکر کنم لثه هات اذیته و برس هم لثه هاتو میخارونه. خوشت میاد. البته اینجا دم برس رو گذاشتی تو دهنت . ولی معمولا خود برسو میذاری

جدیدا هم که خودتو از تو صندلی غذا هل میدی و میای ÷ایین. مثه اینجا:

اسینجا هم که دیگه اصلا معلوم نیستی. قربون پاهای خوشکلت بشم. فقط کمی از موهات معلومه.

دوست دارم بیشتر ازت بنویسم. ولی دیگه مثهع اون وقتا نمی تونم. آخه دوست داری باهات بازی کنم. پس فعلا خدا نگهدارت دختر عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

عمه فاطی
15 شهریور 92 18:28
همه کچونُم کُل کچونُم همه وجودُم کُل وجودُم
دوست مامان
16 شهریور 92 8:27
ثناجونم پس داری میری شهرستان ای نامرد مارو تنها میذاری، دلم برات تنگ میشه انشاا... به سلامت برید و اونجا کنار خانواده بهتون خوش بگذره مام این غربتو تحمل می کنیم تا ایشالا یه روزم ما بریم...
فرزانه مامان علی اکبر
16 شهریور 92 11:32
خدانکنه ثنا جونم سرما بخوره، ماشالله به این دختر باهوش و خوشگل منکه خییییییییلی دوسش دارم
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:43
تولد حضرت معصومه سلام الله علیه و روز دختر به گل دخملمون و مامان خانوم مهربون مبارک
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:45
ثنا جونم الهی دورت بگردم که دوتایی با خاله عاطی سرما خوردی


ممنون خاله جون
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:46
میگم ثنایی شاید این خاله عاطی نامرد تلافی اونو که دستتو کرده بودی تو چشمش درآورده هااااااااااااااااااااااا


احتمالا
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:51
خوشبحالتون که کلی دور هم جمع شدین و اجتماتون برا جشن عروسی و شادی بوده
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:54
به سلامتی آقای پدری ثنا جون که اومدن مامان و دخمل خوب میشن ایشالله
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:57
مامان ثنا جونم منم بگم مهمه بهبه دلتون برام غش و ضعف میره...آفرین ثنا جون که مامان و بابا رو یه اندازه دوست داری


قربون دختر باشعورم بشم
آیسان مامان ماهان
16 شهریور 92 12:57
این حجابت کشته منو دختررررررررررررررررررر
شازده امیر و رها بانو
17 شهریور 92 2:04
ثنا جان روزت مبارک گلم
ای جونم چه میوه ای هم میخوره نوش جونت بلا بدور باشه گلم
چه حجابم بهش میاد


مرسی خاله
دوست مامان
18 شهریور 92 13:28
ببین مامان جون ثنا خانم منو همش به اشتباه میندازی نوشتی کارای ثنا بانو در اواسط 8 ماهگی، ثنا جون ما که هنوز تو 7 ماهگی...معلومه سرت حسابی شلوغه و درگیره رفتن به ولایت...


دقیقا. قبول دارم اشتباه کردم
مهسا مامان نورا
19 شهریور 92 20:08
ثنای نازم انشاله بهتر بشی افرین به دختر گلم