9 ماهگیت مبارک زندگی مامان و بابا
سلام به عشقم همه کسم نازنینم ثنا جونم.
مهربون دخترم 9 ماه از بودن تو کنار ما میگذره. چقد حضورت کنارمون لحظه ها رو برامون کوتاه کرده. طوری که باروم نمیشه اینقد دخملم ماشالله بهش بزرگ شده. یه روز میرسه خودت با انگشتای کوچیک و ظریفت مینویسی . ایشالله زنده باشم و شاهد روزایی باشم که دخترم موفقیت های زندگیش رو خودش مینویسه و من و بابایی جونت از خودنشون کیفور میشیم....
هر روز که میگذره خانم تر میشی و من و بابایی هر روز بیشتر عاشقت میشیم. جدیدا قبل از خواب موقع شیر خوردن در حالی که چشمات بسته هست دست میزنی. فکر کنم مامانی و تشویق میکنی و ازش تشکر میکنی که بهت شیر میده. الهی من قربون دختر قدر دانم بشم. صبحا هم که از خواب بیدار میشی شروع میکنی به پَ پَ کردن . طوری که من با شنیدن این صدا بدو بدو خودمو میرسونم و میخولمت. از بس تو روز باهات کلاغ پر بازی میکنم فکر کنم پ پ میکنی. تازگی ها هم که اینقد قشنگ گریه میکنی که من دلم نمیاد آرومت کنم همش میگی د ب دب دب . دیشب که انگار میگفتی دحیده(وحیده) اینقد بهم وابسته شدی که بغل هیچکی نمیری. یعنی من دارم از کمر درد میشکنم ولی شما عین خیالت نیس. شانس نداریم که. گفتن دختر بابایی میشه. ولی غافل از اینکه این دختر طلا برای مامانش نقشه کشیده که اصلا نذاره استراحت کنه.
کار جدید دیگت بالا رفتن از پله آشپزخونست . البته تو همون چند روز اول بعد ز 4 دست و پا رفتنت موفق به این کار شدی. در کشوهای آشپزخونه رو هم که باز میکنی. ولی هنوز نذاشتم داخلشونو ببینی. دد هم که به دایره لغاتت اضافه شدی. روز اول که دد رو یاد گرفتی اینقد گفتی که دیگه سردرد گرفته بودم.
خلاصه هر چی از شیرین کاری هات بگم تمومی نداره. فقط اونایی که خیلی باهشون میذوقم رو گفتم.
اینم چند تا عکس از جیجل من:
ثنا جونم در شهر بازی خورشید:
ثنا خانم در حال فرار کردن از دست بابا که میخواست بینیش رو تمیز کنه و پناه آوردن به من :
لوس کردنای عزیز دلم:
ایشالله که همیشه سلامت و لب خندون باشی عشق من