مهربونی های دخترم
سلام مامان جونم. بازم اومدم. ولی این بار دیگه تقریبا دست پر. اول از همه باید بگم که جدیدا خیلی خودتو برای بابایی لوس میکنی. شایدم بهش وابسته شدی. نمیدونم. هر چی هست من که خیلی لذت میبرم. به این روندت ادامه بده. اینم مدرکش. باباجون خسته از سر کار برگشته . برای اینکه بیدار شه باهات بازی کنه ببین چی کردی؟ قربونت دختر احساساتیم بشم:
یعنی دختر اینقد لوس وشیرین عسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
قبلنا بیشتر به من وابسته بودی. البته الانم هستی. ولی من دوست دارم بیشتر بابایی باشی. اینطوری یه جورایی خیالم راحت تره. آخه کی مامان به این فداکاری دیده؟ هااااااااااااااااااااااان؟
یادته مامان جونم کوچمولوتر که بودی و این لباسا برات بزرگ بود کردم تنت و ازت عکس گرفتم؟ حالا ماشالله به جونت برات دارن کوچیک میشن.
این کلاه هم خودم برات بافتم. مدل این با بقیه فرق میکنه. دوست جونا کدومشون خوشکتره این مدل یا مدلای قبلی؟
اینجا مشغول انداختن حلقه ها تو جاشون هستی. همونطور که قبلا هم گفتم یاد گرفتی بندازی . ولی هنوز کوچیک و بزرگیشونو بلد نیستی:
اینجا هم که داری یه برج 4 طبقه میسازی. قلبونت بشم خانم مهندس خودم. البته نه خانم دکتر بهتره
اینجا در حال ورق زدن کتاب حمامت هستی جوجه حنایی من
و اما کفشای دخمل طلای من که عاااااااااااشقشونی و وقتی میبینیشون از خود بی خود میشی.
این اولین کفشیه که برات خریدم:
اینم دومیش:
تازه چراغم داره عسلم:
یه خبر خوب هم دارم برای خاله عاطی و عمه فاطی و آجی متین. البته تا قطعی نشه نمیگم. یک لحظه هم شک نکنید که خبر خوب چی میتونه باشه
ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل تا این لحظه ، 1 سال و 1 ماه و 14 روز و 23 ساعت و 6 دقیقه و 5 ثانیه سن دارد