ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

ثنای عزیزم دوستت دارم

مهربون ترینم امروز صبح که از خواب بیدار شدی لباسی رو که خاله افسانه از مکه برات خریده بود رو پوشیدم تنت . دیدم داره کوچیک میشه. خیلی هم بهت می اومد. برا همین همراه با خاله عاطی کلی عکس ازت گرفتیم. تو فضای سبز مجتمع هم رفتیم و چند تایی گرفتیم. ولی چون باد بود سریع برگشتیم خونه:           ...
4 ارديبهشت 1392

دوست جونای ثنا کوچولو

هستی مامان وبابا: می خوام عکسای دوستاتو بذارم تو وبلاگت. امسال خداروشکر نی نی زیاد داشتیم و تو کلی دوست داری که بعدا باهاشون بازی کنی. امیدوارم بتونی با همشون ارتباط خوبی برقرار کنی.  هدیه دختر خاله سمیه(متولد 5 دی 1391) که از نظر سنی فقط 17 روز با تو فاصله داره. امیر رضا پسر دایی سعید.(متولد 25 خرداد 1391) الهی من فدای اون چشاش بشم که اینطور به لپتاب نگاه می کنه: امیر حافظ پسر عمه زینب .(متولد 1 دی 1390) البته قراره عکس خوشکلتری بهم برسونه. اینو از تو فیلم جدا کردم.   یونس پسر دایی مهدی ( دایی باباجونت) متولد 28 شهریور 1391 محمد صدرا پسر خاله نرگس(دختر خاله من) چند تا نی نی دیگه هم هست که فعلا ازشون ...
3 ارديبهشت 1392

عسل مامان خیلی شیرین شدی

دختر نازم. ثنای خوشکلم چند روز پیش بعد مدتها با هم رفتیم خرید برای من. چون من قبل عید که تو کوچولو بودی نمی تونستم برم خرید. برای همین برای عید چیزی نگرفتم. ولی حالا که بزرگتر شدی با بابا جون و عمه فاطی رفتیم خرید. خداروشکر تو خیلی اذیت نکردی و من تونستم تقریبا بیشتر چیزایی که می خواستم بخرم.اگرچه آخرش بارون اومد و ما مجبور شدیم سریع برگردیم خونه.  دختر گلم هر روز شاهد بزرگتر شدنت هستم. صبحا که اکثرا ساعت 8 بیدار می شی و دوست داری بازی کنی و منم بیدار می کنی. فکر کنم از بس وقتی تو دلم بودی صبحا به خاطر پایان نامم زود بیدار می شدم تو هم سحر خیز شدی. وقتی بیدار می شی کلی می خندی و بازی می کنی و صدا در میاری تا خسته می شی و دوباره خوابت ...
3 ارديبهشت 1392

اندر احوالات ثنا بانو

ثنای مامان.عزیز دل مامان. الهی من فدای چشمای نازت بشم می خوام از تو حرف بزنم. از تو که با اومدنت زندگی من و بابا جونت رو مثل عسل شیرین کردی. تویی که اگه یه لحظه ازم دور باشی از دل تنگیت می خوام بمیرم. تویی که با وجود اینکه همه وقت مامانو گرفتی و حتی کارهای کوچیک رو هم باید با پیش بینی قبلی و همکاری باباجون و خاله عاطی انجام بدم. تویی که تک تک لحظاتم رو فدای همه چیزت کردم و عجیبه با وجود خستگی های زیاد از انجام کارها و شب نخوابیدن ها و... یک ذره هم احساس ناراحتی نمی کنم. نمی دونم چی تو وجودت هست که همه خستگی هامو ازم می گیره. همیشه همه بهم می گفتن یه روز بچه اونقد درگیرت بکنه که آرزوی یه لحظه با آرامش خوابیدنو داشته باشی. ولی من از وقتی تو ا...
3 ارديبهشت 1392

عکسای خونه خاله عاطی

گل مامان امروز صبح تا من رفتم بیرون اتاق و برگشتم دیدم حدود نیم متر تو خواب جابجا شدی . البته تو بیداری اینقد ورجه وورجه نمی کنی. دم صبح معمولا خیلی کش و قوس می کنی. طوری که من فکر می کنم میخوای بیدار شی . ولی دوباره می خوابی.  تازه دیشب کار جدیدی کردی. پاتو فشار می دادی روی کریر و خودتو بلند می کردی. دیگه نمی تونم تنها بذارمت تو کریر. وقتی هم میذارمت رو زیر انداز پلاستیکیت که عوضت کنم پاتو میزنی رو زیرانداز و خودتو بالا می کشی. مهربونم اینا عکساییه که 10 روز پیش خاله عاطی بردت خونشون ازت گرفت:   اینجا خاله عاطی همه عروسکاشو گذاشته دورت. تو هم تعجب کردی لابد با خودت گفتی این چرا اینطوری میکنه؟ اینجا خاله عاطی می گفت هم...
3 ارديبهشت 1392