ثنای عزیزم دوستت دارم
مهربون ترینم امروز صبح که از خواب بیدار شدی لباسی رو که خاله افسانه از مکه برات خریده بود رو پوشیدم تنت . دیدم داره کوچیک میشه. خیلی هم بهت می اومد. برا همین همراه با خاله عاطی کلی عکس ازت گرفتیم. تو فضای سبز مجتمع هم رفتیم و چند تایی گرفتیم. ولی چون باد بود سریع برگشتیم خونه:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی