ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

ثنا و پارک آب و آتش

وروجک مامان. جمعه شب همراه با بابایی 3 نفره رفتیم پارک آب و آتش. خاله عاطی و عمه فاطی جور نشد براشون بیان. ما هم تصمیم گرفتیم تهنا با دخمل گلمون بریم. هوا عالی بود و پارک هم خیلی قشنگ بود. البته من بیشتر از آتشش از آبش خوشم اومد. وقتی شعله ها فعال می شد انگار نورش تو رو اذیت می کرد و تو چشماتو یه لحظه می بستی.اینم عکس خوشکلت همراه بابابا جون و آب و آتش(عکس 4 نفره) اولش خوب بودی . ولی همین که خواستیم شام بخوریم تو هم گشنت شد. منم با یه دردسری تو اون شلوغی هم زمان هم خودم شام خوردم هم به تو شام دادم. تولید به مصرف بود  دیگه کلی ماهر شدم تو شیر دادن بس که تو هر جا رفتیم شیر خواستی. حتی تو آسانسور - در حال راه رفتن و... منم دلم نمیاد...
15 ارديبهشت 1392

هدیه روز مادر و روز معلم

هدیه روز مادر از طرف  دخملی و شوهری و هدیه روز معلم  به شوشوی مهربون عزیز دل مامان. امسال اولین سالیه که 2 هدیه روز مادر می گیرم. یکی از طرف بابایی خوب و مهربون و یکی هم از طرف تو که نفس مامانی. کوچیک بودن ولی با ارزش. به امید اینکه سال های بعد هدایا از جنس طلا بشن . البته می دونی که من طلا دوست ندارم  فقط صرفا جهت اینکه پز بدم بگم هدیه روز مادرم طلاست.ولی خوب فکر کنم این جزو خیالات باطله.   با این روند رو به رشدی که طلا داره دیگه صاحب یه انگشترم فکر نکنم بشم اگرچه تو وبابا جونت خودتون طلایید. ولی خوب آدم هر چی طلا بیشتر داشته باشه بهتره. سرمایست دیگه ماااااااادر . اول هدیه بابایی:  کتابیه در مورد زندگی...
15 ارديبهشت 1392

مراحل رشد ثنابانو

بدو تولد:                                     قد:49                 وزن:3100 البته بعد از مرخص شدن از بیمارستان وزنت کردیم 2400 شده بودی. دردت به جونم بس که بهت سرنگ زدن 700 گرم کم کردی. 9 روزگی که بردیمت بهداشت :        قد:49.5               وزن:2700 15 روزگی:                                 قد:50                  وزن:3300 30 رو...
15 ارديبهشت 1392

حمام ثنا بانو بعد از 10 روز

ثنای عزیزم از اونجایی که هنوز پوست سرت که توی دل من داشتیش هنوز کامل در نیومده بود. تصمیم گرفتیم چند روزی حمام نبریمت تا شاید ریختن. ولی بعد از 10 روز وقتی دیدیم زیاد فایده نداشت من و خاله عاطی بردیمت حمام. آخه تو حمامو خیلی دوست داری و من تقریبا یک روز در میون می بردمت حمام. حالا که بعد چندین روز می بردیمت انگار حمام یادت رفته بود و کمی گریه کردی. ببخشید مامان جون. به خاطر خودت بود که نبردیمت. وگرنه من که عاشق حمام بردنتم گل مامان. اینا عکسایی که بعد از حمام ازت گرفتم. به قول دزفولی ها ریت گشس (ترجمه: صورتت باز شد) : جدیدا هم که یاد گرفتی حسابی لباتو می خوری. میگن میخوای لثه سفت کنی:   اینجا هم عصر روزیه که که برده بودمت...
11 ارديبهشت 1392

ثنای مامان و بابا و گشت و گذار 2 روزه

همه کس مامان سلام. تو این چند روز حسابی اکتیو بودی و پا به پای مامنو بابا دویدی. چهارشنبه شب  یعنی 3 اردیبهشت که تولد خاله عاطی و دایی محمدرضا بود رفتیم خونه دایی محمد رضا. البته زن دایی و متین نبودن. چون دایی تازه کارش منتقل شده تهران و زن دایی مونده تا امتحانات  متین تموم بشه با هم بیان. خلاصه اون شب خونه دایی خوابیدیم. فرداش باباجونت ازمون داشت و من و خاله عاطی با هم رفتیم بیمارستان رازی. چون تو فقط شیر خودمو می خوری مجبورم هرجا میرم با خودم ببرمت.  بعد از بیمارستان رفتیم خونه عمه فاطی. خاله عاطی برگشت خونه و من و تو موندیم خونه عمه فاطی. شب همه با هم رفتیم پار ک آب و آتش . ولی ساعت 12 بود و مراسم آب و آتش ت...
10 ارديبهشت 1392

تولد مامان ثنا و چهارمین ماهگرد ثنا

سلام نازنینم. امروز تولد من بود و بابا جون مهربونت دیشب منو سورپرایز کرد. آخه قرار بود بذاریم 22 اردیبهشت که چهارمین ماهگرد توهست جشن تولد منو هم بگیریم. ولی بابایی با خاله عاطی رفته بودن یوشکی کیک و هدیه گرفته بودن. خلاصه کسی که پیشمون نبود. تولد خلوتی بود . فقط من و تو وبابایی و خاله عاطی و عمو امین. ولی خوب بود. با وجود تو حتی اگر هیچ کس نباشه بهمون خیلی خوش میگذره. الهی من فدات بشم. امسال اولین سالی بود که برای تولد مامانی کنارش بودی. تازه باباجون از  طرف تو هم برام هدیه گرفته بود. کلی ازت عکس گرفتیم. اصلا انگار تولد تو بود. تو هم بدت نمی اومد و باهامون همکاری کرد. این چند تا از عکسای خوشکلت مهربونم: اینجا داری به کیک که روی میزه ...
10 ارديبهشت 1392

ماجرای شیر خوردن ثنا بانو

همه کس. جریان شیر خوردنت  فیلمی بود. همه میگفتن کمکی شیر خودم شیر خشک بهت بدم. من اول شیر نان برات خریدم. تو عروسی بودیم که شیر خوردی و تقریبا حدود 2 لیوان بالا آوردی. طوریکه لباسای من و خودت و خاله سمیه رو کثیف کردی. اینقد برات اذیت شدم که نگو. گفتن حتما شیر نان بهت نمی سازه. منم هامانا برات گرفتم. هامانا رو که خوردی همه بدنت قرمز شد. بردمت دکتر گفت احتمالا حساسیت داری. منم گفتم دیگه اصلا بهت هیچ شیری غیر از شیر خودم نمیدم. مگه 3 ماه بیشتر مونده که اینقدر دخترمو به این خاطر اذیت کنم. البته من سعی می کنم از اول 6 ماهگی بهت غذا بدم. خلاصه عزیز مامان به زبون بی زبونی بهم گفتی که من فقط شیر خودتو میخوام مامانی. البته ایتم بگم باباجونت از ...
10 ارديبهشت 1392