ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

ثنای مامان داره بزرگ میشه

سلام بهترین هدیه خدا. نازنینم دیروز برای اولین بار خودت کلی تو کریر بازی کردی و حرف زدی و صدا در آوردی تا اینکه خوابت برد. خیلی بانمک از خودت صدا در میاری و می خندی و ذوق می کنی. لحظه ای که این کارا رو میکنی دوست دارم بخورمت جیرگوشم. امروز هم از صبح که بیدار شدی همش خودت خوابیدی و نیازی نبود من لالاییت کنم. اینا نشون میده دخنر گلم کم کم داره بزرگ میشه. هنوز برنگشتیم خونه. من دیگه خسته شدم. فکر کنم تو هم خسته شده باشی. آخه هر روز یا باغ بودیم یا مهمونی یا عید دیدنی. منم همش باید حواسمو بهت می دادم پشه ای اذیتت نکنه. برا همین بیشتر دوست داشتم تو خونه باشم که اذیت نشی. اگرچه خیلی وقتا مجبورا می رفتم. انشالله سال دیگه عید تو دیگه می تون...
14 فروردين 1392

اولین عید ثنای عزیزم. عید دیدنی ها و تفریح ها

هستی مامان امسال وجود تو کنار سفره هفت سین باعث ایجاد حس غریبی در من شد . از خدا خواستم که تا وقتی زنده هستم و تا وقتی ازدواج نکردی موقع سال تحویل کنار من باشی. همش فکر می کنم اگه عروسی کردی چطور دوریتو تحمل کن. بابات میخنده میگه از حالا تو فکر چی هستی؟ الهی من دورت بگردم مامان . خییییلی دوستت دارم. عاشقتم نفسم . اینا عکسایی هستن که تو این مدت ازت گرفتم. اینقد ز این خونه به اون خونه رفتیم که فرصت نکردم بذارم تو وبلاگت. این عکس رو شبی که می خواستیم بریم حنابندون دختر عمه من ازت گرفتم. این عکس شما و دختر خالت هدیه خانمه که همون شب ازتون گرفتیم. اینم لباس عیدته . فدات بشم که شبیه فرشته ها شدی. این عکس رو تو باغ ...
13 فروردين 1392

واکسن 2 ماهگی ثنابانو

عسل مامان تولد دو ماهگیت مبارک. وقتی واکسنتو زدیم خیلی گریه کردی . طوری که اشکات همین طور  سرازیر می شد. الهی دردت بیاد برای من. بعد از برگشتن به خونه کمی خوابیدی. بعدش بیدار شدی و تا 3-4 ساعت ناله می کردی. تا حالا اینطور ندیده بودمت. بعدشم کمی دمای بدنت زیاد شد ولی خداروشکر خیلی تب نکردی. البته مرتب بهت استامینفون دادم. واکسن بعدیت 4 ماهگیه. امیدوارم به خوبی و سلامتی یکی یکی واکسناتو بزنی. می دونم هر بار اذیت میشی ولی اینا به خاطر سلامتی خودته. فردا سال جدید شروع میشه. ما تقریبا 1هفته ای هست اومدیم شهرستان. امسال اولین سالیه که سر سفره 7سین همراه مایی. الهی که همیشه پیشم باشی.
22 اسفند 1391

اولین بازار رفتن ثنا گلی

ثنای مامان دیروز برای اولین بار بازار رفتن رو تجربه کردی. میخواستم ازت عکس بگیرم. ولی اینقدر اذیت بودی که اصلا یادم رفت. خلاصه به این نتیجه رسیدم که فعلا فعلاها نمیتونم برم بازار. چون نفس مامان اذیت میشه. تازه امروز که از صبح ساعت8 بیدار شدی تا ساعت 2 ظهر گریه کردی. نمیدونم دلیلش چی بود . ولی خیلی برات ناراحت شدم. فقط دوست داشتی بغلت کنم و دورت بدم. خلاصه مامانو کلی اذیت کردی. حالا با سختی خوابیدی. ایشالله دیگه بیدار شدی اذیت نباشی.  راستی جدیدا آغون گفتنت بیشتر شده . هر بار که میگی آغون من کلی ذوق می کنم. الهی من فدات شم دختر کوچولوی من. ...
19 اسفند 1391

فرشته نازنینم دوستت دارم

ثنای زیبای من هر روز که  میگذره من بیشتر دارم عاشقت میشم. الهی من فدای چشمای نازت بشم.جدیدا خاله عاطی که میاد باهات بازی کنه بهش میخندی . انگار دیگه میشناسیش. خاله عاطی هم خیلی دوستت داره.  اینم یه عکس خوشکل از 45 روزگیت که رفته بودیم خونه خاله عاطی . با لباس خوشکلت مثه فرشته های کوچولو شدی. اگرچه تو هر چی بپوشی خوشکل میشی.     اینم یه عکس خوشکل دیگه از 50 روزگیت . الهی که لباس عروسیتو ببینم تنت عزیزدلم . ...
15 اسفند 1391

ثنا خانم 40 روزه شد

ثنا ی عزیزمامان امروز  از چله در اومدی به سلامتی. چند روز گذشته کمی اذیت بودی. من میخواستم سرما بخورم . انگار ویروسش به تو هم منتقل شد.بردیمت دکتر. گفت مشکلی نداری خداروشکر. ولی چند بار بالا می آوردی که ما خیلی نگرانت شدیم. ولی الان خداروشکر بهتری.اینم عکسی که همین امروز ازت گرفتم. فدای اون آرامشت توی خواب بشم.   نازگل مامان چند روز اخیر روزا کم میخوابی. نمیدونم شاید داری شبو روزت رو پیدا می کنی. منو هم گیر خودت انداختی. تا کمی می خوابی مجبورم تند تند کارامو بکنم که بیدار شدی بیام پیشت . همش دوست داری کنارت باشم و بگیرمت و یا باهات حرف بزم. قربون دختر باهوشم بشم که مامانو باباشو میشناسه.  عزیز دل مامان...
1 اسفند 1391

تولد ثنا خانم: بیست و دو دی

ثنای مامان و بابا در روز بیست و دو دی در بیمارستان تهرانپارس , فلکه سوم نهرانپارس در تهران به دنیا آمد.دخمل طلا به دلیل مشکلی که براش پیش اومد 5 روز تو ان-آی-سی-یو بستری بود. تو این 5 روز نصف عمر من و بابا ابوالفضل رفت. خیلی براش اذیت بودیم. وقتی می دیدیم سرنگ تو دستای کوچیکش میکنن میخواستیم بمیریم. ولی به هر حال گذشت و دختر عزیزم به سلامتی مرخص شدخداروشکر. این عکس چند روز بعد از مرخص شدن ثنا خانومه. الان بابا ابوالفضل ثنا خانوم 2 هفته ای میشه که ندیدش.چون ما اومدیم شهرستان و اون باید می موند سر کار و دفاع از پایان نامه. خدا روشکر بابا ابوالفضل با نمره 19.76 دفاع کرد. ایشالله ثنا خانوم از رساله دکتریش دفاع کنه قربونش بشم الهی. ...
22 دی 1391