ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

شیطنت های مهربان بانو

عسل مامان الان که دارم می نویسم بابا جونت تو راه دزفوله. برای انجام کارای اداری 3 روزی ما رو تنها میذاره. خدا پشت و پناهش باشه. من که از همین الان دلم براش تنگیده. حتما تو هم همین طوری. واماااااااااااااااااااااااااااا............................ دخمل طلا امروز کلی ترسوندیم. از صبح برای تصفیه طبق معمول 3 نفری رفته بودیم دانشگاه. دردت به جونم بخوره که هی تو رو خسته می کنم. چی کنم مامان از بس کارای تصفیه طول میکشه و ما هم عجله داریم . مجبورم برم کمک بابایی که کارا سریع تر پیش بره. تو هم خدا روشکر خیلی دختر خوبی هستی. تازه به اساتید و کارمندا دست هم میدی. امروز دکتر حسن بیگی و 2 تا از کارمندا گفتن بده کمی بگیریمش. الهی من فدات بشم که اینقد خا...
11 خرداد 1392

بدون شرح از ثنا جونم

من که میدونم وقتی مامان خانوم این دوربینو دستش می گیره تا من کار جدیدی نکنم ول کن نیست بذار ببینم چی می تونم بکنم دل مامانو شاد کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آهان فهمیدم. گرفتن پاهام . فکر خوبیه. بذار ببینم می تونم؟ انگار با دو دست نمیشه. بذار با یه دست امتحان کنم شاید تونستم. ای والله. گرفتمش .حالا خدا میدونه با این کارم چقد دل مامان جونمو خوشحال کردم. بذار ببینم حالا که تونستم این کارو بکنم شاید بشه کار جدیدتری هم کرد. آره. میشه. حتما میتونم. این دفعه باید سعی کنم پامو بذارم تو دهنم هوراااااااااااااااااااااا.بارک الله به خودم. بالاخره تونستم. من که میدونم هر کاری اراده کنم مینوم انجام بدم.  خوب شد مامان؟ دیگه بی خیا...
6 خرداد 1392

اولین باری که ثنای عزیزم برعکس شد

مهربون مامان دیروز برای اولین بار خودت برگشتی و ما کلی ذوق کرذیم. حالا هم تا میذارمت رو زمین اگه کمی رو به پهلو باشی یه لحظه هم نمی مونی و بر می گردی. وقتی هم برمی گردی اینقد برات دست می زنم و کیف می کنم که تو هم انگار تشویق میشی و تند تند دوست داری برگردی. وای که چقد عاشق این کاراتم هستی من. بالاخره من می تونم. بالاخره موفق میشم. حالا میینید دیدی مامانی بالاخره تونستم؟ حالا برو به بابایی بگو که اینقد اصرار داشت من زود برگردم. برید تو و بابایی برا خودتون کیف کنید تازگی هم که قر قرو شدی و جیغ می کشی و فقط یکیو میخوای دربست در خدمتت باشه و باهات بازی کنه و گرنه عصبانی میشی. دیشب گفتیم ببینیم بذاریمت تو روروئک سرگرم میشی. ت...
5 خرداد 1392

ثنا خانوم همراه با گوشواره

ثنای مامان این عکسارو چند روز پیش وقتی طبق معمول ساعت 8 از خواب بیدار شدی ازت گرفتم. از اونجایی که دوست دارم لباسای خوشکلت رو تند وتند تنت کنم صبحا که بیدار میشی و خوش اخلاقی منم شوی لباس برات راه میندازم. عاشق این لباست هستم. کی بشه سال بعد زمستون این لباستو تنت بکنم با اون گوشواره های خوشملت نازنینم. 2 روز گدشته خونه دایی و عمه بودیم . رفتیم حسن آباد کاموا گرفتیم که من برات تل و شال و کلاه برای سال بعد درست کنم. بازار بزرگ رفتیم برات گوشواره بگیریم چیزی که دوست داشتم پیدا نکردم. احتمالا از همین طرفای خودمون یکی دیدم خوشم اومده می گیرم. هر جا می رفتیم همه باهات بازی می کردن و تو هم دلبری می کردی و می خندیدی بهشون . اونا هم خوششون می ا...
3 خرداد 1392

سوراخ کردن گوش ثنای عزیزم

میوه دلم دیروز همراه باباجونی رفتیم دکتر افخمی هم برای چکاپت هم برای سوراخ کردن گوشت. خداروشکر همه چیزت خوب بود. فقط گفت دیگه اصلا بهش فرنی نده. چون شیرت کافیه. وزنت هم 5900 بود. ماشالله بهت بشه. دکترگفت بچه شما نسبت به بقیه جلوتره. نمی دونم چطور اینو می گفت ؟ آخه همه می گن چقد ریزه میزه ای!!!!!!! بهش گفتم خواب بعدظهرت خیلی کم شده. گفت اگه غیر این باشه باید نگران باشی. چون بچه الان می خواد با محیط اطرافش ارتباط برقرار کنه . بیداریش بیشتر شده. وزنت هم گفت خیلی خوبه. ماشالله ماشالله بهت بشه. باید برات اسپندی دود کنم نفسم. دکتر افخمی کلا خیلی باحاله. همش به آدم انرژی میده. سنش هم بالاست. حیف که میخواد بره از اینجا. نمی دونم از حالا به بعد کدوم ...
29 ارديبهشت 1392

کودکانه های دلبندم تا 4 ماهگی

نازگل مامان شیرین کاری هاتو که تا به امروز انجام میدی مینویسم. البته امیدوارم چیزی از قلم ننداخته باشم. بخون و لذت ببر: جوجه کوچولوی من وقتی شیر می خوری با دستهای کوچیکت انگشت های منو میگیری گاهی هم لباسمو و اگه خیلی گشته باشی تا میفهمی میخوام بهت شیر بدم تند و تند میگی هاهاها و همچین درگیر شیر خوردن میشی که حضور هیچ کس رو احساس نمی کنی و چشماتو میبندی و فقط به شیر خوردن فکر میکنی و اگه زیاد گشنه نباشی گاهی یه نگاهی به این ور و اون ور میندازی ، بعضی وقتها هم با موهات بازی میکنی ، اگه خوش اخلاق باشی مابین شیر خوردن یه نگاه عمیقی به مامان میندازی و با نگاهت کلی حرف میزنی و یه خنده میکنی و دوباره ادامه میدی . ماشاا... زورت زیاده شده ، ...
25 ارديبهشت 1392

عکسای جدید مهربان بانو

ثنای خوبم. دیروز زن دایی و متین که خونمون بودن متین گیر داد که بیا از ثنا عکس بگیریم. منم که بدم نمیاد عکسای خوشکل از دخترطلا بگیرم از خدا خواسته قبول کردم. چند تایی از عکساتو میذارم: مثلا میخواستیم دستت رو تودهنت نذاری زودی لباست رو که کنارت بود گرفتی: اینجا هم متین بغلت کرد و با سرعت می آوردت جلو. تو هم که عاشق این بازی هستی تند و تند میخندیدی: ...
25 ارديبهشت 1392

تولدت 4 ماهگیت مبارک نفسم

عزیز دل مامان 4 ماهه شدی. مبارک باشه. چقد این روزا با وجود تو قشنگه برام و با وجود خستگی چقد شیرینه و می دونم یه روز دلم برای همه این روزاتنگ میشه. روزی که تو بزرگ شدی و برای خودت خانمی شدی و این مطالبو میخونی. اون روز بدون چقد کودکانه هات برام دوست داشتنی  و شیرین بودن و چقد از نفس کشیدن کنارت لذت می بردم و البته همیشه خواهم برد انشالله.  امروز صبح همراه عزیز جون رفتیم واکسن 4 ماهگیتو زدیم. اولش خیلی گریه کردی. ولی شیر بهت دادم خدا روشکر آروم شدی و خوابیدی. همراه بابایی برای کارای تصفیه حساب دانشگاه رفتیم. تو هم همچنان خواب بودی. بعد از امضا گرفتن از استاد راهنما برای صحافی پایان نامه بابایی رفتیم آموزش. اونجا بیدار شدی و کم...
22 ارديبهشت 1392