شیطنت های مهربان بانو
عسل مامان الان که دارم می نویسم بابا جونت تو راه دزفوله. برای انجام کارای اداری 3 روزی ما رو تنها میذاره. خدا پشت و پناهش باشه. من که از همین الان دلم براش تنگیده. حتما تو هم همین طوری. واماااااااااااااااااااااااااااا............................ دخمل طلا امروز کلی ترسوندیم. از صبح برای تصفیه طبق معمول 3 نفری رفته بودیم دانشگاه. دردت به جونم بخوره که هی تو رو خسته می کنم. چی کنم مامان از بس کارای تصفیه طول میکشه و ما هم عجله داریم . مجبورم برم کمک بابایی که کارا سریع تر پیش بره. تو هم خدا روشکر خیلی دختر خوبی هستی. تازه به اساتید و کارمندا دست هم میدی. امروز دکتر حسن بیگی و 2 تا از کارمندا گفتن بده کمی بگیریمش. الهی من فدات بشم که اینقد خا...