ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

قرو قاطی های نه ماهگی

سلام به جیجل خودم. بازم ببخشید که دیر اومدم.  از اونجایی که شما خوابیدی و من بدو بدو اومدم بنویسم مستقیم میرم سر اصل مطلب یعنی عکسای خوشکلت. کلی حرف دارم برای زدن ولی فکر نکنم خیلی فرصت کنم بنویسم: نازنینم حسابی برای خودت خانمی شدی و جدیدا از خواب که بیدار میشی دیگه گریه نمی کنی. یا بلند میشی و از تو تختت نگاه بیرون اتاق میکنی ببینی چه خبره؟ یا کلی با خودت بازی میکنی و صدا درمیاری که من میفهمم بیدار شدی. اینجا هم شکار حظه ها بوده. بیدار شده بودی و داشتی برای خودت دس دسی تمرین میکردی و با خودت حرف میزدی: اینجا فهمیدی من دارم فیلم میگیرم و خندیدی . الهی من قربون خنده خوشکلت بشم نفسم: ثنا: حالا که یاشکی ازم فیلم میگیری ...
18 آبان 1392

کارای جدید دخترم در نه و نیم ماهگی

سلام به وروجک کوچولوی خودم. ببخشید مامان جون که اینقد دیر به دیر آپ میکنم. ماشالله حسابی شیطون شدی و من خیلی هنر کنم به کارای روزانم برسم. شایدم هنوز نتونستم خودمو با شرایط جدید وفق بدم. شایدم تنبل خان شدم. خلاصه مامانو ببخش. این روزا اینقد شیرین شدی که فقط دوست دارم باهات بازی کنم. اولا اینکه استاد دست زدن شدی و تا کسی چیزی میگه دست میزنی. بعد غذا خوردت دست میزنی. ذوق زده بشی دست میزنی.... اینقدم قشنگ دست میزنی که همه عاشق دست زدنت شدن دردت به جونم. دست چپت رو ثابت میذاری و با دست راستت میزنی تو دست چپت. همونطور که خودم دوست داشتم.  دوما با دهن خوشکلت یه ادایی در میاری مثه اینکه اوووفه میگی. آخه چند بار وقتی چای دستم بود یا سر قاب...
8 آبان 1392

9 ماهگیت مبارک زندگی مامان و بابا

سلام به عشقم همه کسم نازنینم ثنا جونم.  مهربون دخترم 9 ماه از بودن تو کنار ما میگذره. چقد حضورت کنارمون لحظه ها رو برامون کوتاه کرده. طوری که باروم نمیشه اینقد دخملم ماشالله بهش بزرگ شده. یه روز میرسه خودت با انگشتای کوچیک و ظریفت مینویسی . ایشالله زنده باشم و شاهد روزایی باشم که دخترم موفقیت های زندگیش رو خودش مینویسه و من و بابایی جونت از خودنشون کیفور میشیم.... هر روز که میگذره خانم تر میشی و من و بابایی هر روز بیشتر عاشقت میشیم. جدیدا قبل از خواب موقع شیر خوردن در حالی که چشمات بسته هست دست میزنی. فکر کنم مامانی  و تشویق میکنی و ازش تشکر میکنی که بهت شیر میده. الهی من قربون دختر قدر دانم بشم. صبحا هم که از خواب بی...
22 مهر 1392

اولین پست بعد از اومدن به دزفول

سلام به همه وجودم. با تاخیر اومدم . ولی با کلی عکس اومدم.این عکسا یه سریش مال تهرانه. یه سریش مال دزفوله. از همه دوستای عزیز ثنا جونم که این چند وقت به ما سر زدن مخصوصا آیسان جون مامان ماهان کلی تشکر میکنم . اینم عکس از دخمل طلای من: آموزش رنگ ها به ثنا خانومم: ذوق های دخترم در حال بازی کردن با ریحون جون روایت تصویری از اولین تلاش های دخترم برای چهار دست و پا رفتن: راز و نیاز عزیز دلم با خدای مهربون(التماس دعا مامان جونم): اینم که کارای باباجونته. اینقد این 3 عکس خوشکل اومدن که نتونستم از هیچ کدوم بگذرم: اینجا تولد آقا یونس پسردایی بابا جونه.  دایی مهدی و آقا یو...
22 مهر 1392

شیرین کاری های قند عسلم در 8 و نیم ماهگی

سلام به عروسک خوشگل خودم. ثنای مهربونم. مامان جونم ببخشید اینقد دیر اومدم. بخدا همش درگیر کارم. صبحا همش ساعت 7 بیدار میشم تا 12 شب . ولی نمی دونم چرا کارا تمومی نداره. کاش شبنه روز 48 ساعت بود!!!!!!!!!!! ولی خوب در عوض بازم با یه خبر خوش دیگه که از عسل هم برام شیرینتره اومدم. دختر گل مامان از دیروز موفق شد چهار دست و پا راه بره. یعنی اینقد ذوق زده شدم که همش یه چیز میذاشتم دور از خودت که بیفتی دنبالش. اینقد خوشکل میری که دلم ضعف میره برات دردت به جونم. واما کارای دیگه که میکنی: از حالت خوابیده بلند میشی و میشینی. چند بار هم دستت رو به مبل گرفتی و بلند شدی و یکی دو بار هم بعدش خوردی زمین که کلی گریه کردی. دست میزنی با اون دستای خوشکل...
12 مهر 1392

خبرهای جدید بعد برگشتن به دزفول

سلام به دختر ناز خودم. ببخشید مامان جونم. نمی تونم آپ کنم. فقط چند خبر: 1- اسباب کشی کردیم به دزفول 2- بلافاصله بعد اومدنمون دندون در اوردی . دیشب آش دندونی برات درست کردم. 3- دست میزنی و نی نای نای میکنی. البته هر وقت خودن خواستی نه وقتی من بهت بگم فعلا همین. تا بعد مفصل میام ...
2 مهر 1392