ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

ادامه عکسای نوروز و ......

سلام عروسک خوشکلم. خیلی وقته نیومدم برات بنویسم. آخه درگیر کاری شدم و شاید برا همینه که کمتر میام. دعا کن تو کارم موفق بشم. قبل از هرچیز ورودت رو به 17امین ماه زندگیت تبریک میگم. عشق من هر روز تو داری بزرگتر میشی و من و بابایی با ذوق شاهد کارای جدیدی هستیم که می کنی. خیلی کارای جدید می کنی که من الان نمیتونم همه رو بنویسم. فقط چند تاییش رو میگم قشنگ ترینش اینه که بوسه هات صدادار شدن و وقتی با صدا میبوسیم میخوام از خوشحالی بال در بیارم . تازه جدیدا که وقتی میگم بوی پرت کن 5-6 تا پشت سر هم میبوسی. الهی من دورت بگردم نازنینم. خیلی دوست دارم. کلمه رفت رو خیلی قشنگ و به موقع استفاده میکنی. البته چه ما از جایی حرکت کنیم و بریم چه کسی از...
24 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

با اجازه آیسان جونم از وبلاگ ماهانی: به به به ه ه ه ه  بازم روز زن و روز مااااااااااااادر میرســــــــــــــــــــه بوی کادو و طلااااااااااااااا میرســـــــــــــــــــــــــــه خانومای عزیز و محتررررررررررم،،روز زن نزدیکه  آقایون منتظر فرصت هستند که قهر کنن  و این مساوی اینکه::کادو فررررررررررررت سعی کنیم تو این فرصت باقی مونده تا روز زن ،مهربانتر از همیشه باشیم و توطئه رو در نطفه خفه کنیم!!!! باشد که جزو کادو گیرندگان باشیم..                              ...
31 فروردين 1393

15 ماهگیت مبارک عروسکم

سلام گل دخترم. بالاخره اومدم. بعد کلی تنبل خانم شدن. ببخشید عزیزکم که اینقد دیر اومدم. درگیر کارو زندگی بودم. ولی حالا که اومدم با کلی عکس خوشمل از دخملم اومدم. قبل از هر چیز نازنینم 15 ماهگیت مبارک . ایشالله 1200 امین ماهگردتو بهت تبریک بگم(چه آرزوی محالی. من که حتما اون موقع نیستم. ولی ایشالله نوه هات برات یه تولد خوب بگیرن که منم ازون دنیا براشون دعا کنم ننههههه) تبریک دیگه ای که قبل این تبریک باید میگفتم تبریک سال جدید بود. امسال هم با وجود تو نفسم سالی پر از شادی و شور رو شروع کردیم. با وجود شیرین کاری های قشنگت که دل من و باباجون رو میبری. باورم نمیشه 2 ساله مادرم . مادر یه فرشته ناز که خدا بهمون هدیش داده. ایشالله بتونم ...
24 فروردين 1393

نماز خوندن جیجلم

سلام همه وجودم. الهی من دورت بگردم که اینقده شیطون شدی و اذیتم می کنی که جدیدا دیگه کلی دعوات میکنم. بمیرم برات تو  هم کمی مظلوم میشی و یه چند ثانیه ای یه طوری تو چشام خیره میشی که میخوام از رو برم. بعدشم کلی بغلت می کنم و می بوسمت که از دلت در بیاد. ولی دیشب اینقده اذیتم کردی که حسابی کلافه شدم. تقریبا 1.30 شیر می خوردی و نمی خوابیدی. شانس بابایی هم کاری براش پیش اومد و رفت بیرون. تو هم تا تونستی مامانو اذیت کردی. طوری که من با گریه زنگ زدم بابایی که دارم از خستگی و گشنگی می میرم. بیا به دادم برس. ولی تا بابایی اومد خوابیده بودی شیطون.  واما از شیرین کاری هات بگم نازنینم که هر روز شیرین تر میشی: به نظرتون این چیه دوست جو...
25 اسفند 1392

سفرنامه 5 روزه دخمل طلا در سفر به تهران

  سلام جیجل مامان. به سلامتی برگشتیم. با تشکر از اونایی که برای به سلامتی برگشتنمون صلوات فرستادن .  جونم برات بگه که دوشنبه صبح همراه بابایی و آقا جون و مامان جون و خاله فاطی دوست من که از درود اومده بود و قرار بود سر راه برسونیمش خونه حرکت کردیم. تو راه بعد از اراک یه اکبر جوجه مشت زدیم تو رگ . تقریبا ساعت 6 بود که تهران بودیم. خداروشکر تو راه خیلی اذیت نکردی. فقط آخراش دیگه بی حوصله شده بودی از تنگی جا. دلت میخواستی راه بری و شیطنت کنی قلبونت بشم. حسابی تو مذیقه بودی. قرار بود بریم پیش خاله عاطی که چون دیر شده بود برنامه رو کنسل کردیم و موندیم خونه عمه فاطی. شبش قبل از خوردن شام چون خداروشکر خسته نبودیم رفتیم شهروند کنار خو...
17 اسفند 1392

ششمین مرواردید نور چشمم

سلام هستی مامان. تقریبا 1 هفته پیش ششمین مرواربدت هم برخلاف پنجمی که خیلی شیطونی کرد که بیرون زد بی سرو صدا خداااااااااااااااااااااااااااااااروشکر در اومد . ایشالله همه دندونات به این آرومی در بیان نفسم. در ضمن میخوام خبر خوشو رونمایی کنم برای اونایی که گفتم. می خواستم نگم سورپرایز بشه. گفتم اولا الان مامان جونا قبل من لو میدن. ثانیا بگم اگه میخواید گاوی گوسفندی چیزی جلومون زمین بزنید از حالا تو فکرش باشید: انشالله دوشنبه صبح عازم تهران هستیم همراه مامان جون و آقاجون. میدونم عمه فاطی و خاله عاطی الان بال در آوردید و دیگه رو زمین نمیشه پیداتون کرد. ولی خوب خیلی هم بالا نرید. چون باید زود برگردید که ما برسیم خونه باشید خاله ...
10 اسفند 1392

مهربونی های دخترم

سلام مامان جونم. بازم اومدم.  ولی این بار دیگه تقریبا دست پر. اول از همه باید بگم که جدیدا خیلی خودتو برای بابایی لوس میکنی. شایدم بهش وابسته شدی. نمیدونم. هر چی هست من که خیلی لذت میبرم. به این روندت ادامه بده. اینم مدرکش. باباجون خسته از سر کار برگشته . برای اینکه بیدار شه باهات بازی کنه ببین چی کردی؟ قربونت دختر احساساتیم بشم: یعنی دختر اینقد لوس وشیرین عسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! قبلنا بیشتر به من وابسته بودی. البته الانم هستی. ولی من دوست دارم بیشتر بابایی باشی. اینطوری یه جورایی خیالم راحت تره. آخه کی مامان به این فداکاری دیده؟ هااااااااااااااااااااااان؟ یادته مامان جونم کوچمولوتر که بودی و این لباسا برات بزر...
7 اسفند 1392