ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

ثنای من راه افتاد. دست و هورااااااااااااااااااا

سلام به جوجه عزیز خودم. دردت به جونم بخوره الااااااااااهی بالاخره انتظارمون برای دیدن قدم های خوشکلت به سررسید و  شنبه هفته گذشته یعنی 1 بهمن در 1 سال و 9 روزگی شروع به راه رفتن کردی. اینقده خوشکل راه میری که نگو. تازه هنوز راه نیفتاده میخوای بدویی. مامانم اینقد عجله نکن. به موقعش بدو هم میکنی. خلاصه این خبر خوب تو پست قبلی جاموند . ببخشید  چند تا کار جدید هم میکنی. بهت میگم دستتو بده ببوسم. دستتو میاری جلو بعدش من سرمو بالا میبرم و میگم به به . تو هم اینطور میکنی. صلوات که میفرستم تو هم دهنتو مثه من باز و بسته میکنی.  در حال راه رفتن کلی برا خودت حرف میزنی که من هیچ کدومشو نمی فهمم. فعلا فقط منو میبوسی. البته...
5 بهمن 1392

تعلیم رانندگی از زبان زندایی و مریضی ثنا بانو

سلام به مهربونم . ثنای نازنینم. زندایی حمیده یه زحمتی کشیده و یه مطلبی از تو و امیری گذاشته تو وبلاگ امیری. برای خوندن مطلب باید به وبلاگ نی نی امیری که تو لیست دوستای ثنا جونمه برید دوست جونا. زندایی دستت درد نکنه. همیشه از این کارا بکن . چقد خوبه اینطوری. فقط 2-3 خط بنویسی و ارجاعش بدی به جای دیگه.  آخیییییییییییییییییش. واما دختر گلم چند روز گذشته مرتب تب میکردی و ماهم فکر کردیم میخوای دندون در بیاری. البته یه دندون از پایین بیرون زد. ولی بردیمت دکتر . گفت گوشت هم عفونت کرده. بمیرم برات مامان جون. ببخشید که دیر بردیمت. گول دفعات قبل رو خوردیم که برای دندونت تب میکردی. خلاصه 4 آمپول برات نوشت و کلی دارو که خداروشکر تبت قط...
5 بهمن 1392

تولدت مبارک بهترین هدیه خدا

  امروز یک سال از روزی که با چشمهای نازت زل زدی به صورتم میگذره...  بعد از دیدن خونه خدا زیباترین لحظه زندگیم موقعی بوده که تو تو چشمهام نگاه کردی شروع کردی به شیر خوردن . امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم  که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تنها ستاره ی آسمان دلم تولدت مبارک . . . دختر گلم فرشته کوچولوی خونه ما تولدت مبارک خدای مهربونم کمکم کن قدر این فرشته ای رو که بهم دادی بدونم و از این امانت به خوبی مراقبت کنم و اونطور که خودت دوست داری تربیتش کنم. الاااااااااااااااهی آمییییییییین به زودی منتظر دیدن عکسای ت...
22 دی 1392

عکسای ناز از نی نی ناز خودم

سلام به نی نی ناز خودم. میبینی مامان چقد اکتیو شدم؟ یادم باشه یه اسپند برا خودم برای دود کنم. چند روز پیش روروئک هدیه گلی که پیش ما امانت بود رو گذاشتم دم دست که ببریم بهشون بدیم . آخه حس کردیم تو رورئک هدیه بهتر میری. یهو دیدم رفتی و نشستی توش. تا رفتم دوربینو بیارم دراومده بودی. ولی بازم رفتی . اما تا آخرش . دوباره پشیمون شدی. اینم عکس از تلاشای اولیت برای سوار شدن تو روروئک: رفته بودیم خونه عزیزجون . برای شام همه اونجا بودیم. عجب پدر و دختر بااحساسی. ماشاللاتون باشه عزیزانم  اینم یه عکس هنری از نفسم امیری و دایی سعید و ریحون و هدیه گلی  و شما وبابایی   اینم...
21 دی 1392

هدیه خاله عاطی

یه عکس رو دو پست قبل میخواستم بذارم یادم میرفت.حالا رفتم وبلاگ امیری رو دیدم یادم اومد.خاله عاطی که از تهران اومد برات عکستو به صورت پازل درست کرده بود. خاله عاطی دستت درد نکنه. ...
19 دی 1392

کلی عکس . بدوبیا

سلام به نازنین دخترم. عسلم امروز با کلی عکس اومدم که دیگه این طرفدارات مخصوصا خاله عاطی و خاله لیلا هیییییییییییی نگن چرا عکس نمیذاری؟ ببینید چه مامان زرنگی شدم؟ واقعا دست مریضاد داره با وجود یه وروجک 1 ساله که خیییییییییییییلی شیطون شده بتونم اینقد وقت برای عکس گرفتن بذارم. ببینید و حالشو ببرید: حسین حسین کردن دخمل طلا. دخترم از بس مراسم عزاداری رفت دیگه ول کن ماجرا نیست . هنوزم بعد از تموم شدن محرم فیلش یاد هندستون میکنه و سینه میزنه. قلبونت بشم جیگلم که عاشق امام حسینی. والبته لحظاتی بعد یادش میفته که نه بابا محرم تموم شده. میتونم نی نای نای کنم: چند روز پیش به یشنهاد خاله سمیه رفتیم نینا2 که یه خوراک جدید به اسم&...
19 دی 1392

10 روز مونده به تولد یک سالگی دخمل طلای من

سلام گل مامان. عزیزکم وروجکم دیگه خیلی نمونده که 1 ساله بشی. خدارو شکر که هدیه باارزشش یک ساله که کنارمونه و لحظات ما رو غرق در شادی کرده. امروز آخرین روز ماه صفر بود. شما هم تو این چند روز اخیر یاد گرفتی سینه بزنی. اینقدم قشنگ و تند میزنی که نگو. تا مداحی از تلویزیون میشنوی و یا میگم ثنا سینه بزن شروع میکنی. قربونت بشم ایشالله همیشه عزادار آقام حسین باشی. چند روز پیش هم که طیق معمول در حال انجام وظیفت که خالی کردن کشوی آشپزخونه هست بودی یهو دیدم داری کلاغ پر میکنی. انگشت کوچولوت رو میذاری رو زمین و بلند میکنی و میگی پپپپپپَ. تازه وقتی خودم میگم و میرسم به ثنا از قبل میدونی که چهارمین اسم ثناست و شروع میکنی به دست زدن. چند قدمی راه میری ولی...
13 دی 1392

ماجرای ازدواج من و بابایی

سلام ثنای من. قربونت بشم الهی که با شیطونی هات کلافم کردی. دیگه نمی دونم باید چیکار کنم از دستت؟ همش تو کشوها و کابینتایی. روزی 100 بار باید بچینمشون. هر وقتم دعوات میکنم یه خنده ای میکنی و باهام دالی میکنی که دیگه دلم نمیاد چیزی بگم. حالا بگذریم از این همه انرژی که برای جمع کردنشون میذارم. همش نگرانم کاری دست خودت و من ندی. آخه هر وقت در حال کار کردن تو آشپزخونم تو هم نگرانی من تنهایی از پس کارا بر نیام. بدو بدو میای دنبالم و کمکم میکنی. اونم چه کمکی؟؟؟؟؟ دیروز ترشی درست کردم. ولی با چه دردسری. تازه بابا جونت میگه من به جات باشم مربا . رب گوجه و ... طبیعی درست میکنم. نمی دونه که من با چه مکافاتی فقط غذا درست می کنم. از امروز تصمیم دارم...
7 دی 1392

2 مروارید بالای دخملی بیرون زدن

سلام نفس مامان. تو پست قبل یادم رفت بنویسم که بالاخره تقریبا بعد دو ماه ونیم 2 مروارید بالایی هم بیرن زدن. اینقده خوشکلن که نگو. ایشالله که همیشه باهاشون چیزای خوب و مقوی بخوری نفس مامان. حالا تو اسرع وقت یه عکس خوشکل میگیرم ازشون.  درضمن 2 روز پیش یهووی تو روضه خونه عموی من 2-3 قدم به سمت خاله سمیه رفتی. منم کلی ذوق کردم. ولی هر چی تلاش میکنم به سمت من بیای نمیای. از بس عجله داری برای اومدن پیشم حول میشی و تعادلت رو از دست میدی و میفتی. منم باید سعی کنم دیگه اینقد ذوق زده نشم که ایشالله تو زودتر راه بیفتی. فعلا این چند تا عکسو داشته باش تا بعد: این لباس هدیه گلیه. رفته بودیم از هدیه عکس بگیریم. تن تو هم کردیم. قربونت بشم...
29 آذر 1392

11 ماهگیت مبارک دختر نازنینم

سلام جیگرگوشم. با عرض پوزش بخاطر تاخیر در تبریک به نازنین دخترم برای یازدهمین ماهگردش. باورم نمیشه 1 ماه دیگه دختر کوچولوی من 1 ساله میه بسلامتی. چقد روزا سریع میگذرن. انگار همین دیروز بود که با چشمی پر از اشک از بیمارستان مرخص می شدم در حالیکه تکه ای از وجودم رو تو ان آی سی یو میذاشتم. چه روزای سختی بود اون 5 روزی که می رفتم خونه در حالیکه تو باهام نبودی. دردم فراموشم شده بود وقتی درد بزرگتری داشتم . درد دوری از میوه دلم که 9 ماه تو وجودم پرورونده بودمش و حالا بهم اجازه نمی دادن کنارش باشم. خدایا هیچ مادری رو از بچش جدا نکن. خدایا نگهدار همه نی نی های پاک و معصوم باش. خوب بیخیال. خیلی هندی شد. مهم اینه که دختر کوچولوی من الان کنارمه و ...
26 آذر 1392