ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

روزمره های دخمل طلای مامان در 10 تا 10 و نیم ماهگی

سلام به نور چشمم. ثنای مهربونم. اومدم با کلی عکس خییییییییییییییییییییلی قشنگ. هر کی این پستو از دست بده نصف عمرش بر فنا رفته.  حالا ببینید کی گفتم. پس بیا که رفتیمممم . . . . قبل از هر چیز ثنا خانوم اولین آرایشگاه رسمی زندگیش رو بسلامتی رفت. یعنی چی؟ یعنی اینی که میبینید: ثنا خانومم:آخه مامان خانوم بیکار بودی منو بردی آرایشگاه. آخه شبیه پسرا شدم.  بذار ببینم بابایی تو اتاق داره چی میکنه؟ هالای لای لای.(استغفرالله. یادم نبود. محرمه) هاهاها. عجب لطیفه خنده داری بود بابایی و این هم ذوق ثنا جونم که به کمک بابایی روی پاش ایستاده. الهی من دورت بگردم زندگیم الوووو...
9 آذر 1392

عکسای آتلیه ثنا جونم

  تشکر ویژه از خاله آیسان.خاله لیلا و خاله ی آریسا. ممنون به خاطر نظرات قشنگتون سلام به نفسم. یه چند تا عکس فعلا میذارم تا خاله عاطی تو کف نمونه تا بعدا .... ضمنا خاله عاطی تو که اینقد دلت برام تنگ شده سر کیسه پر از پولتو که تا چند روز دیگه با اولین حقوقت شارژ میشه شل کن و یه بلیط هواپیمابگیر بیا 2 روز منو ببینو برو. دروغ میگم بگو دروغ میگی. ضمنا سرکار رفتنت مبارک باشه. ایشالله از اون خاله های دست و دل باز باشی و هیییییییییییییییییییی برام چیزای خوب و خوشکل بگیری.    خاله آیسان :از زبون مامانی وحیده...یه دخمل دارم شاه نداره از خوشگلی تا نداره..به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم... خاله لیلا:سلام دوست ج...
7 آذر 1392

به کدامین گناه کشته شدند ؟

      پشت ماشینی نوشته بود :   یزید اگه مردی بیا فلان آباد ...   و یه ماشین دیگه ، پشت شیشه اش نوشته بود :   یزید مگه نیای فلان شهر ( شهر خودشون )   با خودم فکر کردم کوفیا هم اینو می گفتند و چقدر هم از خودشون مطمئن بودند . ولی وقتی طلاها ، تهدیدها و تزویر های ابن زیاد رو دیدند همون ادمها به جنگ شریفترین انسان روی زمین رفتند و چه ناجوانمردانه و روباه صفت ،  فرزند رسول خدا و بهترین یاران اون رو کشتند و حرمت خاندان رسول خدا رو زیر پا گذاشتند ...   روز عاشورا از تلویزیون بصورت زنده ورود رود خروشان عزادارن به حرم امام حسین علیه السلام رو میدیم ... چقدر خروشان بود .....
22 آبان 1392

اولین محرم ثنا بانو

کودکم امسال با وجود تو حال و هوای محرم برایم حال و هوای دیگریست. می دانی چرا؟  وجود تو باعث شده بهتر و عمیق تر درک کنم داغ مادری را که کودکش را تشنه به شهادت رساندند. خدایا چه می شود که دل مردمانت اینقدر سخت می شود که حتی به کودک شش ماهه ای نیز رحم نمی کنند؟ خدایا این مردمان چه از این دنیا می خواهند؟  خدایا نکند در زمان ظهور امامت ما جز دسته اشرار باشیم؟  نه. به گمانم اینقدر از تو دل نکنده ایم که دلمان را به دست شیطان بسپاریم. پس یاریمان کن. من را کودکم را همسرم را و همه عزیزانم را که یاری کنیم فرستاده ات را. آمین با رب العالمین. ...
22 آبان 1392

همایش شیرخواران حسینی

سلام به میوه دلم.  قبل هر چیز به همه دوستای عزیزمون ایام سوگواری سید و سالار شهدا رو تسلیت میگم. ایشالله که عزاداری هاتون مورد قبول درگاه حق واقع بشه. نفس مامان ما هم امسال با وجود پر برکتت یه چند جایی عزاداری رفتیم. دوست دارم برات بویسم چه جاهایی. چون احساس میکنم بعدها اینا هم برای من خاطره هست و هم تو میدونی که مامانی و بابایی چه جاهایی رفتن برای عزاداری شاید شما هم دوست داشته باشی همون جاها بری. چند شب اول که همراه بابایی و گاهی عمه مریم رفتیم مسجد امام حسن عسگری. مسجد محله عمو مهدی(شوهر خاله سمیه) که البته هدیه گلی و خاله سمیه اینا هم می اومدن. بعد رفتن بابایی به مسجد سلیمان یه شب همراه عمه مریم رفتیم مسجد توتونچی که مراسمش عال...
22 آبان 1392

قرو قاطی های نه ماهگی

سلام به جیجل خودم. بازم ببخشید که دیر اومدم.  از اونجایی که شما خوابیدی و من بدو بدو اومدم بنویسم مستقیم میرم سر اصل مطلب یعنی عکسای خوشکلت. کلی حرف دارم برای زدن ولی فکر نکنم خیلی فرصت کنم بنویسم: نازنینم حسابی برای خودت خانمی شدی و جدیدا از خواب که بیدار میشی دیگه گریه نمی کنی. یا بلند میشی و از تو تختت نگاه بیرون اتاق میکنی ببینی چه خبره؟ یا کلی با خودت بازی میکنی و صدا درمیاری که من میفهمم بیدار شدی. اینجا هم شکار حظه ها بوده. بیدار شده بودی و داشتی برای خودت دس دسی تمرین میکردی و با خودت حرف میزدی: اینجا فهمیدی من دارم فیلم میگیرم و خندیدی . الهی من قربون خنده خوشکلت بشم نفسم: ثنا: حالا که یاشکی ازم فیلم میگیری ...
18 آبان 1392

کارای جدید دخترم در نه و نیم ماهگی

سلام به وروجک کوچولوی خودم. ببخشید مامان جون که اینقد دیر به دیر آپ میکنم. ماشالله حسابی شیطون شدی و من خیلی هنر کنم به کارای روزانم برسم. شایدم هنوز نتونستم خودمو با شرایط جدید وفق بدم. شایدم تنبل خان شدم. خلاصه مامانو ببخش. این روزا اینقد شیرین شدی که فقط دوست دارم باهات بازی کنم. اولا اینکه استاد دست زدن شدی و تا کسی چیزی میگه دست میزنی. بعد غذا خوردت دست میزنی. ذوق زده بشی دست میزنی.... اینقدم قشنگ دست میزنی که همه عاشق دست زدنت شدن دردت به جونم. دست چپت رو ثابت میذاری و با دست راستت میزنی تو دست چپت. همونطور که خودم دوست داشتم.  دوما با دهن خوشکلت یه ادایی در میاری مثه اینکه اوووفه میگی. آخه چند بار وقتی چای دستم بود یا سر قاب...
8 آبان 1392

9 ماهگیت مبارک زندگی مامان و بابا

سلام به عشقم همه کسم نازنینم ثنا جونم.  مهربون دخترم 9 ماه از بودن تو کنار ما میگذره. چقد حضورت کنارمون لحظه ها رو برامون کوتاه کرده. طوری که باروم نمیشه اینقد دخملم ماشالله بهش بزرگ شده. یه روز میرسه خودت با انگشتای کوچیک و ظریفت مینویسی . ایشالله زنده باشم و شاهد روزایی باشم که دخترم موفقیت های زندگیش رو خودش مینویسه و من و بابایی جونت از خودنشون کیفور میشیم.... هر روز که میگذره خانم تر میشی و من و بابایی هر روز بیشتر عاشقت میشیم. جدیدا قبل از خواب موقع شیر خوردن در حالی که چشمات بسته هست دست میزنی. فکر کنم مامانی  و تشویق میکنی و ازش تشکر میکنی که بهت شیر میده. الهی من قربون دختر قدر دانم بشم. صبحا هم که از خواب بی...
22 مهر 1392

اولین پست بعد از اومدن به دزفول

سلام به همه وجودم. با تاخیر اومدم . ولی با کلی عکس اومدم.این عکسا یه سریش مال تهرانه. یه سریش مال دزفوله. از همه دوستای عزیز ثنا جونم که این چند وقت به ما سر زدن مخصوصا آیسان جون مامان ماهان کلی تشکر میکنم . اینم عکس از دخمل طلای من: آموزش رنگ ها به ثنا خانومم: ذوق های دخترم در حال بازی کردن با ریحون جون روایت تصویری از اولین تلاش های دخترم برای چهار دست و پا رفتن: راز و نیاز عزیز دلم با خدای مهربون(التماس دعا مامان جونم): اینم که کارای باباجونته. اینقد این 3 عکس خوشکل اومدن که نتونستم از هیچ کدوم بگذرم: اینجا تولد آقا یونس پسردایی بابا جونه.  دایی مهدی و آقا یو...
22 مهر 1392