ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

یه عکس که از پست قبلی جا افتاد

زور نمایی ثنا خانوم برای برداشتن سطل ماست(البته کاملا پر نیست) مامانی: ثنا جونم میشه بی زحمت این سطل ماست رو بذاری تو یخچال؟ ثنا: مامان خانوم از حالا منو وادار به کار کردن میکنی؟ بابا من  هنوز بچم. این کارا برام سخته. ولی خوب چی کنم که عاشقتم مامان و دوست دارم کمکت کنم مامانی: الهی من قربون دل مهربون دخترم بشه که کمک مامانش میکنه پ.ن: ثنا جونم این یعنی آمادگی تو برای انجام کارهای خونه در آینده. از اونجایی که مامانی همش تو فکر تو هست که دختر کدبانویی بشی بنابراین از همین حالا دارم تمرینت میدم ...
27 تير 1392

مهربونم 6 ماهگیت مبارک

عزیز دل مامان 6 ماه از بودنت کنار ما میگذره. خدا رو شکر می کنم که من و بابایی رو لایق دونست و وظیفه بزرگ کردن یه فرشته کوچیک مهربون رو به ما سپرد. این روزا مثه قند شیرین شدی . اینقد که دوست دارم بخولمت.  دیروز واکسن 6 ماهگیت رو زدی . خدا روشکر که این واکسن هم تموم شد.  تا 6 ماه دیگه واکسن نداری. با بابایی رفتیم واکسنتو بزنیم .چون من که اصلا نمی تونم پاتو نگه دارم. دلم خیلی اذیت میشه. بابایی پاتو نگه داشت. منم جوجه حنایی و طلایی رو اورده بودم که شاید باهاشون سرگرم بشی. اول که بهت دادم مشغول بازی شدی. ولی بمیرم برات که تا سوزن زد تو پات یه دفعه پرتشون کردی و شروع کردی به گریه کردن. اشکاتم که ماشالله دم مشکتن. هویجووووووووووووری ...
27 تير 1392

کاش در این رمضان لایق دیدار شویم/ سحری با نظر لطف تو بیدار شویم ...

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید ... * امسال روزه می گیری؟ + اگر خدا بخواهد ... * من هم می گیرم، ولی کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید می کند؟ + همان که وقتی همه پزشکان جوابت کردند ، برایت معجزه می کند !     بار خدایا؛ وسوسه های نفس نگذاشت، جانم در نهر رجب تطهیر شود؛ از در آویختگان درخت طوبای شعبان هم که نبودم؛ ترحم فرما و در دریای رحمت رمضانت مستقرم نما ...     خدایا کمک کن چترِ گناه را در بارانِ رحمتِ (رمضان و غیر) رمضانت بسته نگه داریم ... آری ؛ چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت ... &n...
20 تير 1392

هورااااااااااااااااااااااااا. دختر نازم تونست بشینه

سلام طلای مامان. امروز با کلی عکس و خبر جدید اومدم. دیروز باباجونت خونه بود و از صبح که بیدار شد تقریبا 4 ساعتی باهات بازی کرد.  اولش کلی تلاش کرد که بتونه کمکت کنه بشینی. تو که عادت کردی از بس من همیشه پشت سرت هستم زودی خودتو میندازی عقب . چون میدونی مامان پشت سرته. برا همین با بابایی تصمیم گرفتیم بذاریم چند باری بیفتی و دردت بیاد که متوجه بشی نباید به عقب تکیه بدی. الهی من دورت بگردم . بالش گذاشتیم دورت. ولی 2 بار هم بدون بالش که افتادی دردت اومد و اشکت در اومد. دردت به جونم شرمندتیم. ولی باید این کارو می کردیم که بتونی بشینی. خلاصه تلاش های بی وقفه بابایی که همراه با همکاری من بود به ثمر رسید. آخه هر بار که میخوردی زمین با وجودی که م...
16 تير 1392

هویجوری............

نفسم سلام. اومدم با کلی عکس خوشمل ازت. الهی من فدات بشم که روز به روز بانمک تر میشی و من و بابایی هر روز بیشتر عاشقت میشیم. قبل از هر چیز یه چیزی رو که خیلی وقته میخوام برات بنویسم و یادم میره رو بگم. دخمل طلای من عاشق برنامه های کارتونیه. البته نه هر چیزی. سی دی رنگین کمان و خاله ستاره رو اینقد دوست داری که  وقتی من خیلی کار داشته باشم میذارم . تو هم راحت میمونی نگاه می کنی. اگرچه شاید صد بار تا حالا دیده باشی. ولی یه طوری نگاه میکنی که انگار بار اولته. تازه بعضی جاها رو قشنگ میدونم چه عکس العملی نشون میدی. مثلا میخندی یا ذوق میکنی. منم تا اونجای فیلم میاد تند میام که نگات کنم که چطور میخندی و ذوق می کنی. فکر کنم تا زبون باز کنی اول ...
11 تير 1392

نظرسنجی

به دعوت مامان ماهان جونم تو این نظر سنجی شرکت کردم. ولی خدا وکیلی سخته جای چیز دیگه ای باشی.  خدایاشکرت ما رو انسان آفریدی. گه ماهی از سال بودم : اردیبهشت. شاید چون کلمه بهشت توشه. شایدم چون خودم تو این ماه به دنیا اومدم اگه روزی از هفته بودم : جمعه. چون تو این  روز همه خانواده معمولا کنار هم هستن اگه عددبودم : 40. چون مقدسه. اگه نوشیدنی بودم : دلستر . چون شیر مامانا رو زیاد میکنه.  اگه ثواب بودم : اشتغال زایی تا هیچ آدم بیکار و فقیری در جامعه نمونه اگه درخت بودم : بید مجنون. چون با سایه اش رهگذراش رو از شر آفتاب خلاص میکنه. اگه میوه بودم : زیتون . چون هم مقویه هم گرونه. و دست هر کسی بهش نمیرسه. اگه گل بودم : گل نرگس. به...
6 تير 1392

سفر به دماوند و اولین زیارت امام زاده صالح ثنا بانوی من

طلای مامان باباجون سه شنبه به سلامتی همراه خاله افسانه و دایی سعید برگشت. کلی دلش برات تنگ شده بود. برات یه بلوز و 2 شلوار خوشکل برات خریده بود. دست گلش درد نکنه. خاله افسانه هم از طرف آجی ریحانه 2 هدیه خوشکل برات آورده بود. اینم عکساش: دایی سعید هم یه ساعت دیواری خوشکل از طرف امیررضا برات آورده بود:   خاله انیس هم سی دی ترانه هالی خاله نسرین 5 رو بهت هدیه داد:  راستی عزیز جون هم اون بار که اومده بود یه عروسک خوشکل برات خرید که یادم رفت عکسشو بذارم برات: دستشون درد نکنه. زحمت کشیدن.   چهارشنبه همراه با خاله افسانه و دایی سعید و خاله عاطی رفتیم دماوند. سال گذشته تقریبا 4 ماه بود که تو دل ماماتن ب...
30 خرداد 1392

دخترکم خدا تورو خیلی دوست داره

عزیزکم. تو چند روز گذشته چند اتفاق افتاد که شاید خیلی خوشایند نباشه. ولی دوست دارم برات بنویسم که بدونی همیشه زندگی پر از خوبی و شادی نبوده. گاهی وقتا هم هست که آدم مشکلاتی براش پیش میاد که ناگزیره تحمل کنه و باز هم شاکر خدا باشه. البته نگاه ما آدم هاست که خوشایندی و ناخوشایندی وقایع رو تغییر میده. میتونی با فکر کردن به شرایط بدتر از شرایطی که برات پیش اومده شکرگذار خدا باشی و میتونی با فکر کردن به اینکه چرا این مشکل برام پیش اومد زانوی غم بغل بگیری و به خدا گله کنه که چرا؟ 2 روز پیش عزیز جون و خاله سمیه اومدن تهران که همراه دایی سعید و خاله عاطی بریم شمال . ولی عصر روز قبل رفتن یه نفر زد به ماشین بابایی که پارک بود و کل صندوق عقب رو خراب ...
30 خرداد 1392