ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

شیرین کاری های قند عسلم در 8 و نیم ماهگی

سلام به عروسک خوشگل خودم. ثنای مهربونم. مامان جونم ببخشید اینقد دیر اومدم. بخدا همش درگیر کارم. صبحا همش ساعت 7 بیدار میشم تا 12 شب . ولی نمی دونم چرا کارا تمومی نداره. کاش شبنه روز 48 ساعت بود!!!!!!!!!!! ولی خوب در عوض بازم با یه خبر خوش دیگه که از عسل هم برام شیرینتره اومدم. دختر گل مامان از دیروز موفق شد چهار دست و پا راه بره. یعنی اینقد ذوق زده شدم که همش یه چیز میذاشتم دور از خودت که بیفتی دنبالش. اینقد خوشکل میری که دلم ضعف میره برات دردت به جونم. واما کارای دیگه که میکنی: از حالت خوابیده بلند میشی و میشینی. چند بار هم دستت رو به مبل گرفتی و بلند شدی و یکی دو بار هم بعدش خوردی زمین که کلی گریه کردی. دست میزنی با اون دستای خوشکل...
12 مهر 1392

خبرهای جدید بعد برگشتن به دزفول

سلام به دختر ناز خودم. ببخشید مامان جونم. نمی تونم آپ کنم. فقط چند خبر: 1- اسباب کشی کردیم به دزفول 2- بلافاصله بعد اومدنمون دندون در اوردی . دیشب آش دندونی برات درست کردم. 3- دست میزنی و نی نای نای میکنی. البته هر وقت خودن خواستی نه وقتی من بهت بگم فعلا همین. تا بعد مفصل میام ...
2 مهر 1392

نامه عاشقانه ریحانه به ثنا خانووم و اولین خرابکاری ثنای عزیزم

  سلام به نفسم و جیجل خودم. نازگل مامان دیروز خاله افسانه اینا اومدن پیشمون. البته الان رفتن. شاید دوباره 5شنبه بیان. ریحون که خیلی دوستت داره 2 نامه بسیار عشقولانه برات نوشته که من هویجوری موندم تو کفش. آخه ریحون تازه داره میره کلاس سوم. من نمی دونم این جملات قشنگ و بااحساسو از کجا میاره؟ حالا خودت بخون و ببین مامان راست میگه یانه؟ به دلیل اینکه شاید زیاد واضح نباشه  خودم مینویسم: سلام: ثنا جان عاشقتم. عزیزذلم. نفسک خودم . من دلم خیلی خیلی حسابی واست تنگ شده بود. عزیز دلم خیلی خوشحالم که اومدم پیشت. عاشقتم نفسم گل رنگارنگم تو عشق منی ثنا. دلم حسابی واست تنگ شده بود. خاله تو خوبی عموعباس خوبه. خیلی خیلی دوست داشتم بیام ...
19 شهريور 1392

سرما خوردگی ثنا جونم و کارای جدید دخترم در اواسط 7 ماهگی

این مطالب رو چند روز پیش نوشتم ولی چون وقت نکردم کاملش کنم حالا میذارم. سلام به نازنین دخترم. قند عسلم. همه وجودم. دارو ندارم. مامان جونم چند روز پیش خاله عاطی سرما خورده بود. بابایی هم برای کارای اداری رفته شهرستان . منم مجبور بوم گاهی بدمت دست خاله عاطی تا کارامو بکنم. خلاصه خاله عاطی نامردی نکرد و سرماشو بهت منتقل کرد. اول صبح که بیدار شدی با فاصله 1 ساعت 1 بار کمی سرفه میکردی. یکم سرفه هات شبیه ادا در آوردن بود. ولی نزدیکای عصر کمی تب کردی و ساعت 11 شب بیقرار شدی و همش گریه می کردی و از بینیت حسابی آب می اومد.هر کاریت می کردیم آروم نمیشدی. خاله سمیه اینا هم عصرش از دزفول رسیده بودن برای عروسی دختر عمه هدیه گلی. اولش اومدن پیش ما. خل...
19 شهريور 1392

عکسای خوشکل از مهربونم

سلام مامان جونم. امروز خیلی اکتیو بودم. آخه این سومین پستیه که برات میذارم. عصری بردمت پارک مجتمع . می خواستم ازت عکس بگیرم. ولی چون کسی باهام نبود نتونستم زیاد ازت بگیرم. فقط یه لحظه دادمت دست یکی و عکسی ازت گرفتم. لباسای خوشکلی که تنتع مامان جون و آقاجون دزفولی از مشهد برات سوغاتی آوردن. خیلی خوشکل بودن تنت. قربون قدو بالات بشم. کلی عکس ازت گرفتم. تو هر عکس یه ژستی گرفتی. منم دلم نیومد هیچ کدومو حذف کنم. همه رو میذارم تا هم خودت هم دوست جونای عزیزمون کیفشو ببرن. اینم هدیه دایی سعیده که گفتم یادم باشه برات بذارم ببینی     ...
4 شهريور 1392

هنر مامان خانوم

سلام به دختر نازم. مامانم میخوام اولین هنرم رو که با فتوشاپ کار کردم برات بذارم تا یادگاری بمونه و بعدها کارامو با اولین کارم مقایسه کنم. آخه مامانی تصمیم گرفته برای اینکه هم کار کنه و هم پیش دختر عزیزش باشه تو خونه کارای فتوشاپی انجام بده. آخه اصلا نمیتون با خودم کنار ب یام که تو رو بذارم مهد یا پیش کسی و برم کار کنم. البته شاید نیاز باشه گهگداری برای گرفتن عکس برم بیرون ولی خوب گاهی نه همیشه. ببین مامانم یادت چقد برام مهمی. امیدوارم بعدا که بزرگ شدی با خوندن این مطالب به قول مامان ماهان از بردن من به خانه سالمندان پشیمون بشی. آخه کدوم مامانه ک بعد 18 سال درس خوندن و داشتن مدرک فوق لیسانس و تازه همیشه جز 3 نفر اول کلاس بودن تصمیم بگیره همه...
4 شهريور 1392

سفر به دزفول بعد از 5 ماه

قبل از هر چیز 7 ماهگیت مبارک نفسم سلام به جیجل خودم. مامان جونم فکر کنم 3 هفته ای از آخرین پستی که برات گذاشتم میگذره. دلم تنگ شده بود برای نوشتن برات. ولی خوب در عوض با کلی عکس اومدم. 17 مرداد به همراه بابایی یهویی تصمیم گرفتیم بریم دزفول. آخه بهد از عید نرفته بودیم و حسابی دلمون تنگ شده بود. البته قرار بود 3 شنبه بریم که برای بابایی کاری پیش اومد و کلا به هم خورد. ولی دیگه نتونستیم تحمل کنیم و پنج شنبه صبح حرکت کردیم. ساعت 6 حرکت کردیم. ظهر بروجرد کباب خوردیم و ساعت 5 رسیدیم اندیمشک. بعد از دیدن عزیزجون و آقاجون و خاله انیس رفتیم دزفول. همه کلی دلشون برات تنگ شده بود. مخصوصا که کلی خوردنی شدی و همه با دیدنت عاشقت میشن. الهی من دور سرت ...
2 شهريور 1392

لباسای خوشکل خاله عاطی

سلام به گل خوشکلم. جوجه حنایی من دیشب خونه خاله عاطی برا افطار مهمان بودیم. خاله عاطی جوگیر شد و لباسایی رو که برای نی نیش از مکه آورده بود آورد و از اونجایی که خیلی دوستت داره همه رو به تن خوشکل تو امتحان کرد و کلی عکس ازت گرفت که من چندتاییش رو برات میذارم. ولی خوب این لطف خاله عاطی وقتی به آخرش میرسید و دست مریضاد داشت که چند تایی از اون لباسای خوشکل بهت میداد. ولی خوب نداد  اشکال نداره نفسم خودم برات کلی لباس قشنگتر از اینا برات میخرم. تو دعا کن بریم مکه . بابایی که خیلی دوست داشت امسال دانشجویی بنویسیم. ولی خوب ماشالله به جونشون اینقد گرونش کردن که به وسع ما نمی رسید. آخه یه دانشجو اونم از جنس متاهل از کجا 2 و خرده ای بیاره؟ تازه م...
30 مرداد 1392

یه عالمه عکس خوشکل از دختر ناز خودم

عروسک کوچولوی من سلام. این روزا لبریزه از لحظاتی که به خاطر وجود تو غرق در شادی هستیم. خدارو هزاران مرتبه شکر. کلا کار ما شده بازی کردن با دخمل طلا. می دونم که این روزا قشنگترین روزای زندگیمون هستن. به خاطر اینکه بعدها تو هم از تک تک این لحظات خاطره داشته باشی برات می نویسم و می دونم انشالله بعدها از مامانی کلی تشکر میکنی که اینقد برای ثبت خاطراتت وقت گذاشته و زحمت کشیده. همه این کلماتی که می نویسم و همه زمانی رو که صرف نوشتن برای تو می کنم یه چیزه که اصلا خستم نمی کنه. اونم عشق به تو هستش کوچولوی نازنینم. عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم. و اما بازم اومدم با کلی عکس قشنگ: اول اینکه چند روزه به سلامتی با تکیه به مبل یا هر ت...
1 مرداد 1392